کلمه جو
صفحه اصلی

ابو مزاحم

فرهنگ فارسی

مردی از حکام ترک که بار اول با عرب جنگ کرد

لغت نامه دهخدا

ابومزاحم. [ اَ م ُ ح ِ ] ( ع اِ مرکب ) گاو نر. گاو. ( مهذب الاسماء ). || پیل. || گاو شکسته هردوشاخ. || گنجشک. بنجشگ.

ابومزاحم. [ اَ م ُ ح ِ ] ( اِخ ) مردی از حکّام ترک که بار اوّل با عرب جنگ کرده است.

ابومزاحم. [ اَ م ُ ح ِ ] ( اِخ ) تابعی است. او از ابوهریره و از او یحیی بن کثیر روایت کند.

ابومزاحم.[ اَ م ُ ح ِ ] ( اِخ ) شیرازی. یکی از بزرگان شیوخ تصوف مائه سوم ، معاصر هارون و مأمون و معتصم و واثق ومتوکل خلفای عباسی است. او را با جنید و شبلی بعلت اختلاف مشارب مناظرات و منافراتیست. ابوعبداﷲ خفیف درکتاب خویش گوید: ابومزاحم از کبار مشایخ عرفان بود و بیانی بلیغ داشت چنانکه هرگاه زبان بسخن گشودی مشایخ حاضر همه تن گوش شدندی. او وقتی بدیدار ابوحفص شدو ابوحفص بکشف بورود وی اشارت کرده بود. از کلمات ابومزاحم شیرازی است که : من اعز فی نفسه ذلّه اﷲ فی اعین عباده. رجوع به نامه دانشوران ج 2 ص 210 شود.

ابومزاحم. [ اَ م ُ ح ِ ] ( اِخ ) موسی بن عبداﷲبن خاقان. رجوع به موسی... شود.


کلمات دیگر: