کلمه جو
صفحه اصلی

ابو مقاتل

فرهنگ فارسی

از مردم مرو محدث است

لغت نامه دهخدا

ابومقاتل. [ اَ م ُ ت ِ ] ( ع اِ مرکب ) گزر. جزر. ( مهذب الأسماء ) ( السامی فی الأسامی ). زردک. حویج.

ابومقاتل. [ اَ م ُ ت ِ ] ( اِخ ) سلم. از مردم مرو. محدث است.

ابومقاتل. [ اَ م ُ ت ِ] ( اِخ ) ضریر. از جمله شعراء عرب ملازم درگاه داعی کبیر. او نوبتی قصیده ای در مدح داعی در سلک نظم کشیدکه مصراع اولش این است : اﷲ فرد و ابن زید فرد. و چون داعی این مصراع شنید بانگ بر شاعر زد و خود را از مسند بیفکند و سر برهنه کرد و روی بر خاک نهاد و ابومقاتل را گفت چرا نگفتی اﷲ فرد و ابن زید عبد و چند کرت این مصراع را خوانده فرمود تا شاعر را از مجلس بیرون کردند و ابومقاتل بدین سبب مدتی مدید منظور نظرداعی کبیر نگردید تا در یکی از ایام مهرجان بملازمت شتافته قصیده ای بر آنجناب خواند که مطلعش این است :
لاتقل بشری و لکن بشریان
غرةالداعی و عبدالمهرجان
و حسن بن زید باز به زبان اعتراض فرمود که این مصراع بایستی که مقدم مصراع ثانی خوانده شدی تا احتیاج بلاء نهی واقع نشدی. ابومقاتل گفت یا ایهاالسیدافضل الذکر لااله الا اﷲ و اوّله حرف النهی ، داعی فرمودکه احسنت احسنت او را بصله وافرة نوازش فرمود. رجوع به حبط 1 ص 343 شود.


کلمات دیگر: