مترادف محذوف : افتاده، زدوده، سترده، حذف شده، حذف، محو
محذوف
مترادف محذوف : افتاده، زدوده، سترده، حذف شده، حذف، محو
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
اهلیلیجی
مترادف و متضاد
محذوف
محذوف
محذوف
محذوف
محذوف، قلمزده
محذوف
افتاده، زدوده، سترده، حذفشده
حذف، محو
۱. افتاده، زدوده، سترده، حذفشده
۲. حذف، محو
فرهنگ فارسی
حذف شده، انداخته شده، بریده شده
( اسم ) ۱ - حذف شده کاسته بریده شده . ۲ - اسب دم بریده . ۳ - جزوی که از آخر آن سببی انداخته باشند . چون از مفاعیلن لن بیندازی مفاعی بماند فعولن بجای آن بنهند .
( اسم ) ۱ - حذف شده کاسته بریده شده . ۲ - اسب دم بریده . ۳ - جزوی که از آخر آن سببی انداخته باشند . چون از مفاعیلن لن بیندازی مفاعی بماند فعولن بجای آن بنهند .
حذفشده از رهگذر فرایند حذف
فرهنگ معین
(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) حذف شده ، انداخته شده .
لغت نامه دهخدا
محذوف. [ م َ ] ( ع ص ) حذف شده. بریده شده. ( آنندراج ). کاسته شده. افکنده. انداخته شده. ( منتهی الارب ). افتاده. فکنده. انداخته. بینداخته. ساقط. || اسب محذوف الذنب ؛ دم بریده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || خیک. ( از اقرب الموارد ). || ( اصطلاح علم عروض ) رکنی که از آخر آن سبب خفیف که دو حرف باشد انداخته باشند چون از مفاعلین ، لن بیندازند مفاعی بماند فعولن بجای آن نهند. ( غیاث ). جزوی که از آخر آن سببی انداخته باشند. ( المعجم ص 52 ). در اصطلاح عروضیان رکنی که از آخر آن سبب خفیف افکنده باشند مانند فعولن از مفاعلین و فاعلا از فاعلاتن و مانند آن. ( منتهی الارب ). || نزد شعرا کلمه ای را گویند که چون آن را از عروض و ضرب بیفکنی معنی شعر ناقص نگردد و آنچه ماند بحری دیگر شود به لفظ و معنی راست. مثال :
گلنار به رخ داری شکر به لبان داری
صد نقش در این داری صد نقش در آن داری.
این از بحر هزج اخرب است و اگر کلمه داری را از آخر هر دو مصراع دور کنی ، وزن رباعی به دست آید:
گلنار به رخ دارای شکر به لبان
صد نقش در این داری صد نقش در آن.
گلنار به رخ داری شکر به لبان داری
صد نقش در این داری صد نقش در آن داری.
این از بحر هزج اخرب است و اگر کلمه داری را از آخر هر دو مصراع دور کنی ، وزن رباعی به دست آید:
گلنار به رخ دارای شکر به لبان
صد نقش در این داری صد نقش در آن.
( از کشاف اصطلاحات الفنون ).
فرهنگ عمید
۱. حذف شده.
۲. (ادبی ) در عروض، ویژگی زحافی که هجای بلند آخر آن حذف شده و در مفاعیلن، فاعلاتن و مفعولن که به ترتیب فعولن، فاعلن و فعولن حاصل می شود
۲. (ادبی ) در عروض، ویژگی زحافی که هجای بلند آخر آن حذف شده و در مفاعیلن، فاعلاتن و مفعولن که به ترتیب فعولن، فاعلن و فعولن حاصل می شود
فرهنگستان زبان و ادب
{ellipted} [زبان شناسی] حذف شده از رهگذر فرایند حذف
پیشنهاد کاربران
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
نیگْریک ( نیگر از سنسکریت: نیگرَهَنَ= حذف + پسوند یاتیکی ( مفعولی ) «یک» )
آتیکرامیک ( آتیکرام از سنسکریت: آتیکرامَ= حذف + پسوند «یک» )
تیتَریک ( تیتَر از اوستایی: تیتَرت= حذف + پسوند «یک» )
سَمنیریک ( سَمنیر از سنسکریت: سَمنیرودهَ= حذف + پسوند «یک» )
پَریتیاگیک ( پَریتیاگ از سنسکریت: پَریتیاگَ= حذف + پسوند «یک» )
آنتاریتیک ( آنتاریت از سنسکریت: آنتاریتَ = حذف + پسوند «یک» )
نیگْریک ( نیگر از سنسکریت: نیگرَهَنَ= حذف + پسوند یاتیکی ( مفعولی ) «یک» )
آتیکرامیک ( آتیکرام از سنسکریت: آتیکرامَ= حذف + پسوند «یک» )
تیتَریک ( تیتَر از اوستایی: تیتَرت= حذف + پسوند «یک» )
سَمنیریک ( سَمنیر از سنسکریت: سَمنیرودهَ= حذف + پسوند «یک» )
پَریتیاگیک ( پَریتیاگ از سنسکریت: پَریتیاگَ= حذف + پسوند «یک» )
آنتاریتیک ( آنتاریت از سنسکریت: آنتاریتَ = حذف + پسوند «یک» )
در علم عروضیان شعر وقتی رکن آخر تقطیع مفاعیلن فعولن شود یعنی چند حرف حذف شده و مفاعیلن شده مفاعی که بر حسب وزن عروض مفاعی را فعولن می نویسیم و میخوانیم
همان حدف سده فنا شده پاک شده برداشته شده است
کلمات دیگر: