کلمه جو
صفحه اصلی

مجری


مترادف مجری : جعبه، صندوق، صندوقچه

برابر پارسی : گوینده

فارسی به انگلیسی

passage, canal, enforced, executed, administrator, enforcer, presenter, (one) who executes or enforces, (small) box, [bot.] pixidium

(small) box, [bot.] pyxidium


(one) who executes or enforces


enforced


administrator, enforcer, presenter


فارسی به عربی

اداری , مدیر تنفیذی , منفذ

عربی به فارسی

ابکند , ابگذر , کاريز , مجرا , راه اب , زهکش , دره کوچک , کارد , کندن , درست کردن


مترادف و متضاد

executive (اسم)
مجری، هیئت رئیسه

enforcer (اسم)
مجری

executer (اسم)
مجری

pyxidium (اسم)
مجری

administrative (صفت)
اداری، اجرایی، مجری

executive (صفت)
اجرایی، مجری، جامع

executing (صفت)
مجری

carrying out (صفت)
مجری

جعبه، صندوق، صندوقچه


اجراکننده، اقدام‌کننده، عمل‌کننده


فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱ - روان کننده ( آب و مانند آن ). ۲ - اجرا کننده انجام دهنده . یا مجری حکم ( قانون ) . کسی ( کسانی ) که حکم ( قانونی ) را بمرحل. اجرا در آورد ( در آورند ) .
هر حیوان وحشی که بچه ای بدنبالش باشد

فردی که برنامۀ تلویزیونی را معرفی می‌کند یا اجراکنندۀ برنامه در طول مدت آن است


فرهنگ معین

(مِ ) (اِ. ) صندوقچة آهنی قفل دار.
(مُ ) [ ع . ] (اِفا. ) اجراء کننده ، انجام دهنده . ، ~ حکم (قانون ) کسی که حکم قانونی را به مرحلة اجرا درآورد.
(مُ را ) [ ع . ] (اِمف . ) روان کرده شده .
(مَ را ) [ ع . ] (اِ. ) محل جریان و عبور. ج . مجاری .

(مِ) (اِ.) صندوقچة آهنی قفل دار.


(مُ) [ ع . ] (اِفا.) اجراء کننده ، انجام دهنده . ؛ ~ حکم (قانون ) کسی که حکم قانونی را به مرحلة اجرا درآورد.


(مُ را) [ ع . ] (اِمف .) روان کرده شده .


(مَ را) [ ع . ] (اِ.) محل جریان و عبور. ج . مجاری .


لغت نامه دهخدا

مجری. [ م ِ ] ( اِ ) ظرفی باشد عطار و داروفروش را که در آن داروها گذارند. ( برهان ) ( آنندراج ). ظرفی باشد که در آن دارو و دیگر چیزها گذارند و حفظ کنند. ( ناظم الاطباء ). در گلپایگان ، مجری ( جعبه چوبین )، در اراک ( سلطان آباد )، مجری ( علاوه بر این معنی ، صندوقچه چوبی که زنان لوازم آرایش خود را در آن گذارند ). بروجردی نیز، مجری ( صندوقچه چوبی یا آهنی ). ( حاشیه برهان قاطعچ معین ). صندوقچه یا جعبه مایل به درازی و با دیواره کوتاه غالباً از فلز یا چوبین که پوششی از حلبی یا تنکه ای آهن دارد. جعبه ای زنان را برای خرد و ریز خود غالباً از فلز یا چوبین به فلز پوشیده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). صندوقچه آهنین محکم که در آن بسته شود و قفل محکمی دارد و معمولاً برای گذاشتن اسناد و اوراق بهادار و پول و طلا آلات و گوهرهای گرانبهااز آن استفاده کنند. ( فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ). || ( اصطلاح گیاه شناسی ) فرهنگستان ایران این کلمه را معادل «پیکسید» قرار داده و افزاید: «میوه خشکی است که مانند جعبه ای در دارد، مثل تخم خرفه...». از انواع میوه های کپسول است که چون محفظه ای در دارد مثل میوه خرفه.

مجری. [ م َ را ] ( ع اِ ) ره گذر. ج ، مجاری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ). گذر. گذرگاه. محل رفتن. محل عبور. راه. طریق. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
ناوک فریاد من هر ساعت از مجرای دل
بگذرد از چرخ هفتم همچو سوزن از حریر.
سعدی.
|| گذرگاه آب. جای جریان آب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و حوضهای سنگین در زیرناودانها نهاده ، سوراخی در زیر آن که آب از آن سوراخ به مجری رود. ( سفرنامه ناصرخسرو ص 37 ).
- مجرای شمس ؛ دائرة البروج را گویند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).
- مجرای نهر ؛ بستر آن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| در طب ، تجویفی در باطن عضو حاوی چیزی و نافذ از عضوی به عضوی. ( کشاف اصطلاحات الفنون ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- مجرای بول ؛ فرهنگستان ایران کلمه «پیشاب راه » را بجای این کلمه پذیرفته است. و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود.
|| حرف آخر کلمه. || در شعر حرکت حرف روی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). حرکت حرف روی از فتحه و کسره و ضمه ، ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). حرکت رَوی و این حرکت را از بهر آن مجری خواندندکه ابتدای جریان صوت در حرف وصل از حرکت رَوی است چنانکه : «دوستا گر دوستی گر دشمنی » که صوت یاء در این شعر الابه حرکت نون که رَوی است ظاهر نتواند شد. ( المعجم چ دانشگاه ص 271 ). حرکت رَوی را گویند و این حرکت رَوی در قوافی اشعار پارسی مستعمل است :

مجری . [ م َ ] (ع اِ) ممال مَجری ̍. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محل جریان . محل عبور. گذرگاه :
نهد کشت قدر ترا ماه خرمن
بود آب تیغ ترا بحر مجری .

انوری (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


ز چرخ چشمه ٔ تیغ تو داشتن پر آب
ز خصم نایژه ٔ حلق بهر مجری را .

انوری .


با تیر و کمان آن جهانگیر
در مجری ناوک افتد آن تیر.

نظامی .


و رجوع به ماده ٔ قبل شود.

مجری . [ م َ را ] (ع اِ) ره گذر. ج ، مجاری . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). گذر. گذرگاه . محل رفتن . محل عبور. راه . طریق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ناوک فریاد من هر ساعت از مجرای دل
بگذرد از چرخ هفتم همچو سوزن از حریر.

سعدی .


|| گذرگاه آب . جای جریان آب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و حوضهای سنگین در زیرناودانها نهاده ، سوراخی در زیر آن که آب از آن سوراخ به مجری رود. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو ص 37).
- مجرای شمس ؛ دائرة البروج را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
- مجرای نهر ؛ بستر آن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| در طب ، تجویفی در باطن عضو حاوی چیزی و نافذ از عضوی به عضوی . (کشاف اصطلاحات الفنون ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مجرای بول ؛ فرهنگستان ایران کلمه ٔ «پیشاب راه » را بجای این کلمه پذیرفته است . و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود.
|| حرف آخر کلمه . || در شعر حرکت حرف روی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). حرکت حرف روی از فتحه و کسره و ضمه ، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حرکت رَوی و این حرکت را از بهر آن مجری خواندندکه ابتدای جریان صوت در حرف وصل از حرکت رَوی است چنانکه : «دوستا گر دوستی گر دشمنی » که صوت یاء در این شعر الابه حرکت نون که رَوی است ظاهر نتواند شد. (المعجم چ دانشگاه ص 271). حرکت رَوی را گویند و این حرکت رَوی در قوافی اشعار پارسی مستعمل است :
من ای زاهد از آن ورزم طریق می پرستی را
که سوزد آتش مستی خس و خاشاک هستی را.
کسره ٔ تاء در «پرستی » و «هستی » مجری باشد و رعایت تکرار مجری درقوافی واجب است . و این حرکت را بدان جهت مجری گویندکه مجری به معنی محل رفتن است و این حرکت همانند مجری است و تا صوت از آن در نگذرد، به حرف وصل نمی رسد.(از کشاف اصطلاحات الفنون ). || در اصطلاح بحری ، صد میل است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مسافتی که کشتی در یک روز پیماید و آن صد میل است . (از دزی ج 1 ص 191): و من سبته الیها (الی جزیرة منورقه ) نحو ثمانیة مجار و المجری مائة میل . (ابن جبیر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (مص ) جرت السفینة مجری ؛ روان شد کشتی . قوله تعالی : بسم اﷲ مجریها و مرسیها . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به مجری [ م ُ را ] (معنی آخر)شود.

مجری . [ م ِ ] (اِ) ظرفی باشد عطار و داروفروش را که در آن داروها گذارند. (برهان ) (آنندراج ). ظرفی باشد که در آن دارو و دیگر چیزها گذارند و حفظ کنند. (ناظم الاطباء). در گلپایگان ، مجری (جعبه ٔ چوبین )، در اراک (سلطان آباد)، مجری (علاوه بر این معنی ، صندوقچه ٔ چوبی که زنان لوازم آرایش خود را در آن گذارند). بروجردی نیز، مجری (صندوقچه ٔ چوبی یا آهنی ). (حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). صندوقچه یا جعبه ٔ مایل به درازی و با دیواره ٔ کوتاه غالباً از فلز یا چوبین که پوششی از حلبی یا تنکه ای آهن دارد. جعبه ای زنان را برای خرد و ریز خود غالباً از فلز یا چوبین به فلز پوشیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صندوقچه ٔ آهنین محکم که در آن بسته شود و قفل محکمی دارد و معمولاً برای گذاشتن اسناد و اوراق بهادار و پول و طلا آلات و گوهرهای گرانبهااز آن استفاده کنند. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). || (اصطلاح گیاه شناسی ) فرهنگستان ایران این کلمه را معادل «پیکسید» قرار داده و افزاید: «میوه ٔ خشکی است که مانند جعبه ای در دارد، مثل تخم خرفه ...». از انواع میوه های کپسول است که چون محفظه ای در دارد مثل میوه ٔ خرفه .


مجری . [ م ُ ] (ع ص ) اجراکننده . (ناظم الاطباء). آن که اجرا کند. گزارنده . انجام دهنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || راننده و روان کننده . (آنندراج ). کسی که سبب می شود مر جریان و روانی را. || آن که سبب اجرای حکم می گردد. (ناظم الاطباء).
- عضو مجری قرار ؛ دادرس اصلی یا علی البدل و عضو دفتری دادگاه که در اجرای قرار صادر شده از دادگاه به صورت مباشر یا ناظر اقدام می کند و بطور اختصار او را مجری گویند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).
|| کارکن . || کارفرما. || از صفات خداوند تبارک و تعالی . (ناظم الاطباء).


مجری . [ م ُ ] (ع ص ) هر حیوان وحشی که در پس وی بچه ٔ وی روان باشد. (ناظم الاطباء).
- کلبة مجری ؛ ماده سگ بابچه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


مجری . [ م ُ را ] (ع ص ) اجراشده . انجام یافته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : حکم شما را چه توان کرد که طوعاً او کرهاً واقع و مجری . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 456).
- مجری شدن حکمی ؛ نافذ شدن آن . اجرا شدن آن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| روان کرده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || پیوسته شده . (ناظم الاطباء). || هر چیزی که از جمله ٔ چیزی محسوب شود. (آنندراج ). || اسم منصرف را گویند و آن اصطلاحی است نحویان قدیم را چنانکه اسم غیر منصرف را غیر مجری می گفتند و وجه تسمیه ظاهر است و سیبویه حرکات را به مجاری تعبیر میکرده است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 67) (از محیط المحیط). || (اِ) محل روان شدن و جریان یافتن هر چیز. (ناظم الاطباء). || نوعی از سلام و با لفظ کردن و دادن و گشتن مستعمل . (آنندراج ). نوعی از سلام و تحیت (در هند و پاکستان ). (فرهنگ فارسی معین ). || (مص ) اجراه ُ اجراءً و مجری ، راند آن را و روان کرد. قوله تعالی : بسم اﷲ مجریها و مرسیها؛ بالضم هما مصدران من اجریت السفینة و ارسیتها و بالفتح من جرت السفینة و رَست . (منتهی الارب ). اجراه اجراء و مجری ؛ راند آن را و روان کرد آن را. قوله تعالی : بسم اﷲ مجریها و مرسیها؛ هما مصدران من اجریت السفینة و ارسیتها و قرء مُجریهاو مُرسیها نعتاً للّه تعالی . (ناظم الاطباء). و رجوع به مجری [ م َ را ] معنی آخر شود.


فرهنگ عمید

کسی که امری را اجرا کند، اجراکننده.
صندوق کوچک فلزی یا چوبی، صندوقچه.

صندوق کوچک فلزی یا چوبی؛ صندوقچه.


کسی که امری را اجرا کند؛ اجراکننده.


دانشنامه عمومی

مجری به شخص یا نهادی گفته می شود که به معرفی اهداف و فعالیت های انجام شده در کون شرکت کننده را پاره می نماید و یک برنامه می پردازد. به ویژه در دنیای رسانه، مجری در رادیو و تلویزیون مسئولیت ارائهٔ برنامه ها را بر عهده دارد.
مجری تلویزیونی
متن مجری
رمز و راز ماندگاری یک مجری تلویزیونی
ارتباط مؤثر با مخاطب از ویژگی های الزامی برای یک مجری است. او باید بداند با توجه به طیف مخاطبان و هدف برنامه، از چه شیوه ای برای برقراری این ارتباط استفاده کند.
متن مجری، شامل عبارات و جملاتی است که مجری در فواصل برنامه ها اجرا می کند و شمایی کلی از برنامه را دربرمی گیرد. این متن منقطع است تا بتواند در فواصل کوتاه بین برنامه ها خوانده و اجرا شود اما در کل موضوعی پیوسته را دنبال می کند و مکمل متن های قبلی و بعدی خود است.
مجری یک مراسم که در اصطلاح انگلیسی به آن Master of Ceremony یا MC می گویند وظیفهٔ هدایت مراسم، تنظیم برنامه ها و گاهی نیز وظیفه گفتگو با میهمان مراسم را برعهده دارد.

فرهنگ فارسی ساره

گوینده


فرهنگستان زبان و ادب

{TV presenter, presenter , TV host, host} [سینما و تلویزیون] فردی که برنامۀ تلویزیونی را معرفی می کند یا اجراکنندۀ برنامه در طول مدت آن است

گویش مازنی

/mejri/ صندوقچه ی فولادی که محل نگه داری اسناد یا وسایل دوخت و دوز بوده است

صندوقچه ی فولادی که محل نگه داری اسناد یا وسایل دوخت و دوز ...


پیشنهاد کاربران

مجری/پارسیش میشه/انجامند
مجری تلویریون / انجامنده
اجرا، / انجامی

اجرایی/پارسیش میشه/انجام گر

درست است که ریشه ی مجری از اجرا و اگرا در پارسی هست ولی ریختش عربیه! - بنابراین برابر مجری = اجرا/اگراکننده یا اجرا/اگراگر میتواند باشد!

بهتر است بصورت زیر وزبر نوشته شود تا اشتباه نشود م با همزه میشود اجرا م با فتحه میشود محل جاری شدن اب وغیره

تعریف کلی از مجری یعنی اجرا کننده

وقتی میگیم مجری قانون، یعنی اجرا کننده قانون

ایفاگر

جناب فرکیانی کجا نوشته اجرا از اگرا گرفته شده
خواهشمندم بنمایه هم بفرمایید
اگر اگرا درست
میشوند اگرامند
البته اگراگر هم میشه

کاربر سهیل نظری و هموطنان عزیز،
ایگرا یا ئگرا شکل اصلی لغت عربی شده ی �اجرا� به معنای انجام، ایفا، بازی و نمایش است که از ریشه پیشا - اسلاو jьgra به دست آمده و امروزه در روسیه به شکل игра igr� در معنای play performance act game acting به کار میرود. ناگفته نماند زبان اسلاوی جزو زبان های هندواروپایی ست که با پارسی همریشه هستند.
لغت ایگرا←اجرا در دیگر زبانها:
در آلمان: agieren
در ایتالیا: agire
در لوکزامبورگ: ag�ieren
در فرانسه: agir
در سوئد: agera
در کاتالان: agir
در اوسه تیا: agir
در هلند: ageren
بدینسان روشن میشود واژگان عربی مجری و مجریون جعلی هستند.



( implement ( n
عامل اجرا، مجری، ابزار
e. g. judges were trying to be efficient implements of justice
قضات می کوشیدند که مجریان موثر عدالت باشند.

( مُ ) [ ع . ] ( اِفا. ) اجراء کننده، جاری کننده.

برگزارکننده

مجری ، mojri ، اجرا کننده
مجری mejri ، صندوقچه ، گنجه


کلمات دیگر: