مجاور. [ م ُ وِ ] (ع ص ) همسایه . (دهار). همسایگی کننده . (غیاث ) (آنندراج ) همجوار و همسایه و در پهلو و در کنار و هم پهلو. (ناظم الاطباء)
: ترا تا کعبه ٔ احسان شناسند
منم باکعبه ٔ احسان مجاور.
امیرمعزی .
آتش وقتی از نزدیک خرمن مجاوران خود سوزاند و وقتی از دور سرگشتگان ره گم کرده را به مقصد رساند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص
271). || مقیم و ساکن در جائی . ج ، مجاوران . (ناظم الاطباء). در قافیه ٔ شعر گاهی بضرورت مُجاوَر آید
: هر آنکه خدمت او کرد نیکبختی یافت
مجاور در و درگاه اوست بخت مدام
فرخی .
کریمی به اخلاقش اندر مرکب
بزرگی به درگاه او در مجاور .
فرخی .
خلاف تو کرده ست مأمونیان را
به ارگ و به طاق سپهبد مجاور .
فرخی .
زین سوی آفرینش و زان سوی کاینات
بیرون و اندرون زمانه مجاورند.
ناصرخسرو.
به هر نوعی که بشنیدم ز دانش
نشستم بر در او من مجاور .
ناصرخسرو.
بشنو سخن ایزد و بنگر سوی خطش
امروز که در حجره مقیمی و مجاور .
ناصرخسرو.
هم با قدمت حدوث شاهد
هم با ازلت ابد مجاور.
ناصرخسرو.
همی سعود بُوَد حکم نجم زهره
چو گشت رای تو شاها برو مجاور .
مسعودسعد (دیوان ص 237).
بدین بحر حوض جنان شد نظاره
در این حوض حوت فلک شد مجاور.
خاقانی .
جان پاکان نثار آن خاکی
کان لطیف جهان مجاور اوست .
خاقانی .
خاک سیاه بر سر آب و هوای ری
دور از مجاوران مکارم نمای ری .
خاقانی .
و گوهر خاک را ... مجاور مرکز گردانید. (سندبادنامه ص
2). خرس دعایی که واجب وقت بود به ادا رسانید ... تا قدم راسخ گردانید و از جمله ٔ مشیران و مشاوران و محرمان و مجاوران گشت . (مرزبان نامه چ قزوینی ص
219).
-
مجاوران فلک ؛ کنایه از سبعه ٔ سیاره است که زحل و مشتری ومریخ و آفتاب و زهره و عطارد و ماه باشد. (برهان ) (آنندراج ).
- || ثوابت را نیز گویند که باقی ستاره های آسمانی باشد. (برهان ) (آنندراج ).
|| مقیم در معبد و مشغول به اعتکاف . (ناظم الاطباء). کسی که در اماکن مقدس و مشاهد متبرک مانند مکه ،مدینه ، نجف و کربلا اقامت گزیند. معتکف
: در کعبه ٔ حضرت تو جبریل
دست آب دهد مجاوران را.
خاقانی .
من پار نزد کعبه رساندم سلام شاه
ایام عید نحرکه بودم مجاورش .
خاقانی .
در کعبه ٔ شش جهت که عشق است
خاقانی را مجاور آوردم .
خاقانی .
نشگفت اگر مسیح در آید ز آسمان
آرد طواف کعبه و گردد مجاورش .
خاقانی .
شنیدم که سالی مجاور نشست
چو فریاد خواهان برآورد دست .
سعدی (بوستان ).
پس پرده مطرانی آذرپرست
مجاور سر ریسمانی به دست .
سعدی (بوستان ).
-
مجاور کعبه ؛ مقیم و معتکف در کعبه
: ای کمتر خادمان بزمت
بهترز مجاوران کعبه .
خاقانی .
|| جاروب کش مزگت . (ناظم الاطباء).