کلمه جو
صفحه اصلی

نو مسلمان

فرهنگ فارسی

(صفت ) آنکه تازه بدین اسلام گرویده است: (( گفت این مرد نو مسلمان مردی راستیه است . ) ) ( تفسیر ابو الفتوح . چا. ۱ : ج ۳ ص ۳۳۷ )

لغت نامه دهخدا

نومسلمان. [ ن َ / نُو م ُ س َ ] ( ص مرکب ) تازه مسلمان. ( ناظم الاطباء ). آنکه تازه به دین اسلام گرویده است. ( فرهنگ فارسی معین ).جدیدالاسلام : گفت این مرد نومسلمان مردی راستینه است. ( تفسیر ابوالفتوح ) ( فرهنگ فارسی معین ).
صراحی نوآموز در سجده کردن
یکی رومی نومسلمان نماید.
خاقانی.
اشیاع او را در آن عهد نومسلمان خواندند. ( جهانگشای جوینی ). به جلال الدین نومسلمان معروف شده. ( جهانگشای جوینی ). || کسی که بمناسبت و لیاقت به چیزی شروع می کند. ( ناظم الاطباء )؟

پیشنهاد کاربران

متضاد

کهنه اسلام. [ ک ُ ن َ / ن ِ اِ ] ( ص مرکب ) کسی که مسلمانیش قدیم باشد. کسی که مسلمان زاده باشد. مقابل نومسلمان. ( کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 فرهنگ نوادر لغات ) :
چو دید آن طره ٔ کافر مسلمان شد مسلمانی
صلا ای کهنه اسلامان به مهمانی به مهمانی.
مولوی ( کلیات شمس ایضاً ) .


کلمات دیگر: