ورع وروع پرهیزگار گردیدن و باز ایستادن
وراعه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( وراعة ) وراعة. [ وَ ع َ ] ( ع مص ) ورع. وَروع. وُروع. پرهیزگار گردیدن و بازایستادن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || بددل و خرد و بی خیر و بی فایده گردیدن. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). بددل شدن. ( تاج المصادر ). بددل شدن و خرد شدن و حقیر شدن. ( المصادر زوزنی ). || سست و ضعیف گردیدن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). رجوع به وراع شود.
وراعة. [ وَ ع َ ] (ع مص ) ورع . وَروع . وُروع . پرهیزگار گردیدن و بازایستادن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بددل و خرد و بی خیر و بی فایده گردیدن . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج ). بددل شدن . (تاج المصادر). بددل شدن و خرد شدن و حقیر شدن . (المصادر زوزنی ). || سست و ضعیف گردیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از آنندراج ). رجوع به وراع شود.
کلمات دیگر: