پیروزمند کردن
کامگار کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کامگار کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پیروزمند کردن. غالب و چیره ساختن. مسلط کردن :
چه کردن زبان بر بدی کامگار
چه در آستین داشتن گرزه مار.
چه کردن زبان بر بدی کامگار
چه در آستین داشتن گرزه مار.
اسدی.
کلمات دیگر: