( مصدر ) باز کردن دهان و پوزه : [ اژدها کام گشود و او را بکام خویش فرو برد .
کام گشودن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کام گشودن. [ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) یا کام دل گشودن. مراد دل برآمدن. به مراد دل رسیدن :
دلبر که جان فرسود ازو کام دلم نگشود از او
نومید نتوان بود از او، باشد که دلداری کند.
دلبر که جان فرسود ازو کام دلم نگشود از او
نومید نتوان بود از او، باشد که دلداری کند.
حافظ ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: