کلمه جو
صفحه اصلی

مبتل

فرهنگ فارسی

ترگردیده شده

لغت نامه دهخدا

مبتل. [ م ُ ت ِ ] ( ع ص ) مبتلة. درخت که از بن آن نهالی برآمده جداگانه از آن مستغنی گردیده باشد. واحد و جمع در وی یکسان است. ( آنندراج ) ( ازمنتهی الارب ). خرمابنی که در کنار آن جُنگ برآمده باشد و به حد بلوغ رسیده و مستغنی از آن خرمابن شده باشد. و واحد و جمع در آن مساوی است. ( ناظم الاطباء ).

مبتل. [ م ُب َت ْ ت َ ] ( ع ص ) شتر نیکوی متناسب الخلقه. ( ناظم الاطباء ). صفتی است که مردان بدان وصف نشوند. ( منتهی الارب ). شتر فروهشته گوشت. و مرد را به صفت «مبتل » وصف نگویند لکن مبتلة [ م ُ ب َ ت ت َ ل َ ] در صفت زن آرند.( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رجوع به مبتلة شود.

مبتل. [ م ُ ت َل ل ] ( ع ص ) تر گردیده شده. || به شده از بیماری. || نیکو حال شده پس از لاغری و سختی. ( ناظم الاطباء ).

مبتل . [ م ُ ت َل ل ] (ع ص ) تر گردیده شده . || به شده از بیماری . || نیکو حال شده ٔ پس از لاغری و سختی . (ناظم الاطباء).


مبتل . [ م ُ ت ِ ] (ع ص ) مبتلة. درخت که از بن آن نهالی برآمده جداگانه از آن مستغنی گردیده باشد. واحد و جمع در وی یکسان است . (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ). خرمابنی که در کنار آن جُنگ برآمده باشد و به حد بلوغ رسیده و مستغنی از آن خرمابن شده باشد. و واحد و جمع در آن مساوی است . (ناظم الاطباء).


مبتل . [ م ُب َت ْ ت َ ] (ع ص ) شتر نیکوی متناسب الخلقه . (ناظم الاطباء). صفتی است که مردان بدان وصف نشوند. (منتهی الارب ). شتر فروهشته گوشت . و مرد را به صفت «مبتل » وصف نگویند لکن مبتلة [ م ُ ب َ ت ت َ ل َ ] در صفت زن آرند.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مبتلة شود.



کلمات دیگر: