بیهوده بسیار گفتن و هرزه دراییدن .
لخی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
لخی . [ ل َ خا ] (ع اِ) (به مدّ نیز آید یعنی لخاء) دارودان که بدان دارو در بینی ریزند. یا نوعی از پوست ستور دریایی که بدان دارو در بینی ریزند. || (ص ) شرم آبناک فراخ . (منتهی الارب ).
لخی . [ ل َ خا ] (ع مص )بیهوده بسیار گفتن و هرزه دراییدن . (منتهی الارب ).
لخی . [ ل َخ ْی ْ ] (ع مص ) مال کسی را دادن . || دارو در بینی یا در گلوی کسی ریختن . (منتهی الارب ).
لخی. [ ل َ خا ] ( ع اِ ) ( به مدّ نیز آید یعنی لخاء ) دارودان که بدان دارو در بینی ریزند. یا نوعی از پوست ستور دریایی که بدان دارو در بینی ریزند. || ( ص ) شرم آبناک فراخ. ( منتهی الارب ).
لخی. [ ل َخ ْی ْ ] ( ع مص ) مال کسی را دادن. || دارو در بینی یا در گلوی کسی ریختن. ( منتهی الارب ).
لخی. [ ل َ خا ] ( ع مص )بیهوده بسیار گفتن و هرزه دراییدن. ( منتهی الارب ).
لخی. [ ل َخ ْی ْ ] ( ع مص ) مال کسی را دادن. || دارو در بینی یا در گلوی کسی ریختن. ( منتهی الارب ).
لخی. [ ل َ خا ] ( ع مص )بیهوده بسیار گفتن و هرزه دراییدن. ( منتهی الارب ).
کلمات دیگر: