کلمه جو
صفحه اصلی

کسانه

فرهنگ فارسی

دیگری . دیگران

لغت نامه دهخدا

کسانه.[ ک َ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ، اِ ) دیگری. دیگران. غیر. آنکه خودی نیست. اجنبی. ( یادداشت مؤلف ) :
بیدار و هشیوار مرد ننهد
دل بر وطن و خانه کسانه.
ناصرخسرو.
آمدنی اندرین سرای کسانند
خیره برون شو از این سرای کسانه.
ناصرخسرو.
نبینی همه خویشتن را نشسته
غریب و سپنجی بخانه ٔکسانه.
ناصرخسرو.
|| آدمی و انسانی و مانند انسان. || انسانیت و مروت. ( ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران

شخصی یا به پارسی خودی که در واژه کسانه به دیگری هم تعمیم می باید ، چه برای خود یا به نفع دیگری


کلمات دیگر: