( صفت ) ۱ - آنکه به صبح حرکت کند . ۲ - مسافر .
صبح رو
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
صبح رو. [ ص ُ ] ( ص مرکب ) سپیدرو. سپیدچهره. آنکه رخسارش در درخشندگی به صبح ماند :
شب همه شب انتظار صبح رویی میرود
کآن صباحت نیست این صبح جهان افروز را.
شب همه شب انتظار صبح رویی میرود
کآن صباحت نیست این صبح جهان افروز را.
سعدی.
فرهنگ عمید
سپیدرو، سپیدچهره، کسی که چهره اش مانند صبح روشن و درخشان است.
پیشنهاد کاربران
صبح رو: صبح رونده، کنایه از چیز تازه و بکر
صبح روی چند ادب آموخته
پرده ز سحر سحری دوخته
یعنی: سخنان تازه چون دختران بکر و عفیف و مؤدب و محجوب در مخزن الاسرار ترتیب داده ام.
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۲۸.
صبح روی چند ادب آموخته
پرده ز سحر سحری دوخته
یعنی: سخنان تازه چون دختران بکر و عفیف و مؤدب و محجوب در مخزن الاسرار ترتیب داده ام.
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۲۸.
کلمات دیگر: