کلمه جو
صفحه اصلی

درامیختن

فارسی به انگلیسی

marry, mingle, mix, incorporate, intermingle, intermix, scramble, temper, interweave, wind, consolidate, weave

مترادف و متضاد

commix (فعل)
مخلوط کردن، بهم ریختن، درامیختن

فرهنگ فارسی

( در آمیختن ) ۱ - ( مصدر ) مخلوط شدن . ۲ - موانست کردن موافقت کردن . ۳ - ( مصدر ) مخلوط کردن .

لغت نامه دهخدا

( درآمیختن ) درآمیختن. [ دَ ت َ ]( مص مرکب ) آمیختن. مخلوط شدن. ممزوج شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). التیاث. ( از منتهی الارب ) :
وزین شیوه سخنهایی برانگیخت
که از جان پروری با جان درآمیخت.
نظامی.
اعتکار و تعاکر؛ با هم درآمیختن قوم در حرب. تداغش و دَغوَشَة؛ درآمیختن با همدیگر در کارزار یا در بانگ و فریاد. تهویش ؛ درآمیختن مردم و سخن و جز آن. ( از منتهی الارب ). دَغمَرَة؛ درآمیختن خلق. ( منتهی الارب ). کَرفَاءَة؛درآمیختن قوم. لَهز؛ درآمیختن با گروهی. لَهزمة؛ درآمیختن سپیدی با سیاهی موی. ( از منتهی الارب ). || مخلوط کردن. ممزوج کردن. بهم و بر یکدیگر درآوردن چیزی و لابلا کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). اشماط. تلبیس. دَغر. مَشج. مَوَث. مَوَثان : أشب ؛ درآمیختن بعضی را به بعضی. اقطاب ؛ درآمیختن شراب را. تعکیر؛درآمیختن دردی به شراب و روغن و شیر و مانند آن. شَبک ؛ درآمیختن و به یکدیگر درآوردن. قَطب ؛ درآمیختن می را. مَش ؛ درآمیختن و سودن چیزی را چندانکه گداخته شود. ( از منتهی الارب ). || موافقت نمودن. مأنوس و مألوف شدن. ( ناظم الاطباء ). معاشرت کردن. دمساز شدن. اقراف. ( از منتهی الارب ) :
دوست دشمن شود چو بگریزی
بد قرین گرددار درآمیزی.
سنایی.
با نفس هرکه درآمیختم
مصلحت آن بود که بگریختم.
نظامی.
|| نزدیکی کردن با زن. با زنی بخفتن. مباضعت کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). مباشرت کردن. آرمیدن با زنی.

فرهنگ عمید

( درآمیختن ) ۱. مخلوط کردن، درهم ساختن.
۲. (مصدر لازم ) مخلوط شدن، آمیزش پیدا کردن.


کلمات دیگر: