عمل در افشاندن .
درافشانی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
درافشانی. [ دُ اَ ] ( حامص مرکب ) درفشانی. درافشان کردن. عمل درافشان. درپراکنی :
عدنی بود در درافشانی
یمنی پر سهیل نورانی.
ابری آمد چو ابر نیسانی
کرد بر سبزه ها درافشانی.
- درافشانی کردن ؛ مسلسل و بدون لکنت زبان تکلم کردن. ( ناظم الاطباء ).
عدنی بود در درافشانی
یمنی پر سهیل نورانی.
نظامی.
- درافشانی کردن ؛ درفشاندن : ابری آمد چو ابر نیسانی
کرد بر سبزه ها درافشانی.
نظامی.
|| بلاغت. زبان آوری. ( ناظم الاطباء ).- درافشانی کردن ؛ مسلسل و بدون لکنت زبان تکلم کردن. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ عمید
بلاغت، زبان آوری، شیرین زبانی.
کلمات دیگر: