کلمه جو
صفحه اصلی

شاشی

فرهنگ فارسی

هیثم بن کلیب بن شریح بن معقل مکنی به ابوسعید ادیب و محدث ماورائ النهر ( ف. شاش ۳۳۵ ه. ق . ). وی از ابو عیسی ترمذی و ابوعیسی بن احمد عسقلانی و جز آنان روایت حدیث کرده و گروهی از او روایت دارند.او راست کتاب [المسند الکبیر]
مولانا بدرالدین

لغت نامه دهخدا

شاشی. ( ص نسبی ) آلوده به شاش. رجوع به شاش شود.

شاشی. ( ص نسبی ) منسوب است به شاش که شهری است در وراء سیحون و از ثغور ترک است. ( انساب سمعانی ). منسوب است بشاش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). چاچی. رجوع به شاش شود. || متعلق به شاش ( چاچ ). || چاچی ؛ کمان خوب و اعلاکه از شهر شاش ( چاچ ). آرند. ( ناظم الاطباء ). || قسمی از پارچه بوده که از شاش می آوردند. نوعی پارچه. فرهنگ نظام گوید که نظام قاری در دیوان البسه مکرر استعمال کرده است اما در فهرست لغات کتاب مذکور دیده نشد : بر سبیل هدیه و طریق تحفه شاشی اصفهانی فرستاد بیست و چهار گز طول آن و عرض دو گز و نیم در وزن هفت مثقال. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 56 ).

شاشی.( اِخ ) نام کسی است و ابن بیطار در مفردات از او نقل و روایت کند. از آن جمله است در شرح کلمه فیروزج. رجوع به مفردات ابن البیطار جزء الثالث ص 172 شود.

شاشی. ( اِخ ) ابوسلیم. از رجال شافعی ماوراءالنهر. رجوع به غزالی نامه ص 263 شود.

شاشی. ( اِخ ) اسحاق بن ابراهیم الشاشی السمرقندی. وی در زمان خود شیخ اصحاب ابوحنیفه و دانشمندایشان بود و الجامع الکبیر را از زیدبن اسامةبن ابی سلیمان الجوزجانی روایت میکرد و از ثقات بود. بسال 325 هَ. ق. در مصر درگذشت. نسبت او به شهر شاش در وراء رود سیحون از ثغور ترک است. سمعانی در الفوائد البهیه ص 43 از وی یاد کرده است. اصول الشاشی در علم اصول از مصنفات اوست. ( معجم المطبوعات ج 1 ص 1090 ).

شاشی. ( اِخ ) اسماعیل بن احمد الشاشی العامری ، مکنی به ابوابراهیم از اصحاب صاحب بن عباد و در حسن شعر و براعت کلام ممتاز بود وی زمانی در ری سکونت گزید. رجوع به یتیمة الدهر ج 4 ص 201 شود.

شاشی. ( اِخ ) حسن بن حاجب بن حمید مکنی به ابوعلی از جمله کسانی است که در طلب علم به خراسان و عراق و حجاز و جزیره و شام سفر کرد. وی از علی بن خشرم و اسحاق بن منصور و یونس بن عبدالاعلی المصری و دیگران روایت حدیث کرده و ابوبکربن الجعابی و محمدبن المظفر و جز آنان از وی روایت حدیث کرده اند. وی ثقه بود و بسال 314 هَ. ق. به شاش درگذشت. ( لباب الانساب ). و رجوع به معجم البلدان ذیل شاش شود.

شاشی. ( اِخ ) محمدبن احمدبن الحسین بن عمر الشاشی القّفال الفارقی ملقب به فخرالاسلام المستظهری ومکنی به ابوالعباس یا ابوبکر. وی در عصر خود رئیس شافعیه در عراق بود. در میافارقین بسال 429 هَ. ق. تولد یافت و به بغداد سفر کرد و از سال 504 هَ. ق. تا پایان عمر در مدرسه نظامیه بغداد بکار تدریس اشتغال داشت.از آثار او «حلیة العلماء» معروف به المستظهری درفقه را میتوان نام برد که بنام المستظهر باﷲ نوشته است. همچنین «العمدة فی فروع الشافعیه » که برای عمدةالدین مسترشد عباسی پسر مستظهر تألیف شده است.وی در روز شنبه پانزدهم شوال سال 507 هَ. ق. در بغداد وفات یافت و در مقبره باب شیراز در جنب قبر استاد خود ابواسحاق شیرازی مدفون گرید. ( از اعلام زرکلی ج 3 ص 849 ) ( ریحانة الادب ). و نیز رجوع به تاریخ الخلفاء ص 286 و محمدبن احمد مکنی به ابوبکر شاشی شود.

شاشی . (اِخ ) ابوسلیم . از رجال شافعی ماوراءالنهر. رجوع به غزالی نامه ص 263 شود.


شاشی . (اِخ ) اسحاق بن ابراهیم الشاشی السمرقندی . وی در زمان خود شیخ اصحاب ابوحنیفه و دانشمندایشان بود و الجامع الکبیر را از زیدبن اسامةبن ابی سلیمان الجوزجانی روایت میکرد و از ثقات بود. بسال 325 هَ . ق . در مصر درگذشت . نسبت او به شهر شاش در وراء رود سیحون از ثغور ترک است . سمعانی در الفوائد البهیه ص 43 از وی یاد کرده است . اصول الشاشی در علم اصول از مصنفات اوست . (معجم المطبوعات ج 1 ص 1090).


شاشی . (اِخ ) اسماعیل بن احمد الشاشی العامری ، مکنی به ابوابراهیم از اصحاب صاحب بن عباد و در حسن شعر و براعت کلام ممتاز بود وی زمانی در ری سکونت گزید. رجوع به یتیمة الدهر ج 4 ص 201 شود.


شاشی . (اِخ ) حسن بن حاجب بن حمید مکنی به ابوعلی از جمله کسانی است که در طلب علم به خراسان و عراق و حجاز و جزیره و شام سفر کرد. وی از علی بن خشرم و اسحاق بن منصور و یونس بن عبدالاعلی المصری و دیگران روایت حدیث کرده و ابوبکربن الجعابی و محمدبن المظفر و جز آنان از وی روایت حدیث کرده اند. وی ثقه بود و بسال 314 هَ . ق . به شاش درگذشت . (لباب الانساب ). و رجوع به معجم البلدان ذیل شاش شود.


شاشی . (اِخ ) محمدبن احمدبن الحسین بن عمر الشاشی القّفال الفارقی ملقب به فخرالاسلام المستظهری ومکنی به ابوالعباس یا ابوبکر. وی در عصر خود رئیس شافعیه در عراق بود. در میافارقین بسال 429 هَ . ق . تولد یافت و به بغداد سفر کرد و از سال 504 هَ . ق . تا پایان عمر در مدرسه ٔ نظامیه ٔ بغداد بکار تدریس اشتغال داشت .از آثار او «حلیة العلماء» معروف به المستظهری درفقه را میتوان نام برد که بنام المستظهر باﷲ نوشته است . همچنین «العمدة فی فروع الشافعیه » که برای عمدةالدین مسترشد عباسی پسر مستظهر تألیف شده است .وی در روز شنبه پانزدهم شوال سال 507 هَ . ق . در بغداد وفات یافت و در مقبره ٔ باب شیراز در جنب قبر استاد خود ابواسحاق شیرازی مدفون گرید. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 849) (ریحانة الادب ). و نیز رجوع به تاریخ الخلفاء ص 286 و محمدبن احمد مکنی به ابوبکر شاشی شود.


شاشی . (اِخ ) محمدبن علی بن اسماعیل الفقال مکنی به ابوبکر. وی در علم تفسیر و حدیث و فقه و لغت از پیشوایان جهان بود. بسال 291 تولد و بسال 366 هَ . ق . وفات یافت . وی فقیه شافعی مشهور است . (لباب الانساب ). در روضات الجنات آمده : وی همان فقیه شافعی است که ابن خلکان از او یاد کرده و در وصف او گفته است که امام بلامنازع عصر خویش و فقیه و محدث و اصولی و لغوی شاعر بود و در ماوراء النهر در زمان او شافعیان را کس مانند او نبود. فقه را از ابن سریج فرا گرفت و او را مصنفات زیادی است وی راکتابی است در اصول فقه . شرح الرّساله نیز از تصنیفات او است . از محمدبن جریر طبری و اقران وی روایت حدیث کرده است . و الحاکم ابوعبداﷲ و ابوعبیداﷲبن منده و جماعت کثیری از وی روایت حدیث کرده اند. وی پدر قاسم صاحب کتاب التقریب است که در النهایه و الوسیط و البسیط از آن نقل قول شده و غزالی در باب ثانی از کتاب الرهن از آن یاد کرده است . وی چنانکه در طبقات الفقهاء آمده بسال 330 هَ . ق . درگذشت . و نسبت او به شاش است و آن شهری است در ماوراءالنهر که از آنجا جمعی از دانشمندان برخاسته اند. (روضات الجنات ص 449). وی از طرفداران اعتزال است . (تاریخ ادبیات ایران دکتر صفا ج 1، 276). و رجوع به تاریخ بیهقی ص 163 و تاریخ گزیده ص 798 و ریحانة الادب شود.


شاشی . (اِخ ) موسی بن ابی العباس . وی از شاش نبوده بلکه از هرات بوده است . (عیون الانباء ج 1 ص 155).


شاشی . (اِخ ) مولانا بدرالدین ، رجوع به شعوری ج 2 ورق 124 و بدرالدین شاشی شود.


شاشی . (اِخ ) هیثم بن کلیب بن سریج بن معقل الشاشی الادیب مکنی به ابوسعید. وی از ابوعیسی ترمذی و ابوعیسی بن احمد عسقلانی و جز آنان روایت حدیث کرده و از وی جماعتی از جمله ابوالقاسم علی بن احمدبن محمد الخزاعی و جز او روایت حدیث کرده اند. بسال 335 هَ . ق .به شاش درگذشت . (لباب الانساب ) وی محدث ماوراءالنهر و مؤلف کتاب «المسندالکبیر» است . اصلش از مرو است واقامتگاه او بخارا بود. (اعلام زرکلی ج 3 ص 1131).


شاشی . (ص نسبی ) آلوده به شاش . رجوع به شاش شود.


شاشی . (ص نسبی ) منسوب است به شاش که شهری است در وراء سیحون و از ثغور ترک است . (انساب سمعانی ). منسوب است بشاش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چاچی . رجوع به شاش شود. || متعلق به شاش (چاچ ). || چاچی ؛ کمان خوب و اعلاکه از شهر شاش (چاچ ). آرند. (ناظم الاطباء). || قسمی از پارچه بوده که از شاش می آوردند. نوعی پارچه . فرهنگ نظام گوید که نظام قاری در دیوان البسه مکرر استعمال کرده است اما در فهرست لغات کتاب مذکور دیده نشد : بر سبیل هدیه و طریق تحفه شاشی اصفهانی فرستاد بیست و چهار گز طول آن و عرض دو گز و نیم در وزن هفت مثقال . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 56).


شاشی .(اِخ ) نام کسی است و ابن بیطار در مفردات از او نقل و روایت کند. از آن جمله است در شرح کلمه ٔ فیروزج . رجوع به مفردات ابن البیطار جزء الثالث ص 172 شود.


فرهنگ عمید

= چاچی

چاچی#NAME?



کلمات دیگر: