کلمه جو
صفحه اصلی

زمین بوس

فارسی به انگلیسی

doing homage

فرهنگ فارسی

۱ - بوسیدن زمین و آن رسم ورود بدرگاه شاهان و بزرگان بود . ۲ - ( صفت ) آنکه زمین ادب بوسد .

لغت نامه دهخدا

زمین بوس. [ زَ ] ( حامص مرکب ) زمین بوسی. بوسیدن زمین و آن رسم ورود به درگاه شاهان و بزرگان بود. ( فرهنگ فارسی معین ). سجده. سجود. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). بوسیدن زمین و آن نوعی از آداب است. ( آنندراج ) :
برزویه شرط خدمت و زمین بوس بجای آورد. ( کلیله و دمنه ).
از بهر زمین بوس تحیت ملکان را
ایوان تو محراب وجوه است و جباه است.
سوزنی.
باد از حسام شاه چو کلک تو سرزده
آن را که سر نه بهر زمین بوس گام توست.
سوزنی.
تا هیچ سرفراز نیابد به جان خلاص
گر پیش تونشد به زمین بوس سرگرای.
سوزنی.
ای بارگاه صاحب عالی خود این منم
کز قربت تو لاف زمین بوس می زنم.
انوری.
خورشید کرد میل زمین بوس او از آنک
سایه هزار میل بر از آسمان گذشت.
خاقانی.
همه مرد و زن در زمین بوس شاه
به حاجت نمودن گرفتند راه.
نظامی.
یکی از مقیمان آن زرعگاه
چنین گفت بعد از زمین بوس شاه.
نظامی.
کرد شخص دوم دعای دراز
در زمین بوس شاه بنده نواز.
نظامی.
ملک در سجده آدم زمین بوس تو نیت کرد
که در حسن تو لطفی دید بیش از حد انسانی.
حافظ.
ای صبا عرض زمین بوس مرا خواهی کرد
گر ترا بر گذر خلوت جانان راه است.
حاذق ( از آنندراج ).
دررسیدند و پیش شاه شدند
در زمین بوس بارگاه شدند.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
- زمین بوس کردن ؛ زمین بوسی کردن. سجده کردن. افتادگی کردن :
زمین بوس کرد و ثنا گسترید
بدانسان که او را سزاوار دید.
فردوسی.
گودرز زمین بوس کرد و گفت : فرزندان من که کشته شدند همه فدای شاه اند. ( فارسنامه ابن البلخی ). و برادران مؤیدالدوله ابومنصور بویه و... پیش عضدالدوله زمین بوس کردند. ( مجمل التواریخ و القصص ).
پیشت کند آسمان زمین بوس
ای درگهت آسمان دولت.
خاقانی.
درون رفت و بوسید شه را زمین
زمین بوس چون کرد خواند آفرین.
نظامی.
چو بر خود رنج ره کوتاه کردم
زمین بوس بساط شاه کردم.
نظامی.
در حله ما ز راه افسوس
گه رقص کند گهی زمین بوس.
نظامی.
گر آزاده ای بر زمین خسب و بس

زمین بوس . [ زَ ] (حامص مرکب ) زمین بوسی . بوسیدن زمین و آن رسم ورود به درگاه شاهان و بزرگان بود. (فرهنگ فارسی معین ). سجده . سجود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بوسیدن زمین و آن نوعی از آداب است . (آنندراج ) :
برزویه شرط خدمت و زمین بوس بجای آورد. (کلیله و دمنه ).
از بهر زمین بوس تحیت ملکان را
ایوان تو محراب وجوه است و جباه است .

سوزنی .


باد از حسام شاه چو کلک تو سرزده
آن را که سر نه بهر زمین بوس گام توست .

سوزنی .


تا هیچ سرفراز نیابد به جان خلاص
گر پیش تونشد به زمین بوس سرگرای .

سوزنی .


ای بارگاه صاحب عالی خود این منم
کز قربت تو لاف زمین بوس می زنم .

انوری .


خورشید کرد میل زمین بوس او از آنک
سایه هزار میل بر از آسمان گذشت .

خاقانی .


همه مرد و زن در زمین بوس شاه
به حاجت نمودن گرفتند راه .

نظامی .


یکی از مقیمان آن زرعگاه
چنین گفت بعد از زمین بوس شاه .

نظامی .


کرد شخص دوم دعای دراز
در زمین بوس شاه بنده نواز.

نظامی .


ملک در سجده ٔ آدم زمین بوس تو نیت کرد
که در حسن تو لطفی دید بیش از حد انسانی .

حافظ.


ای صبا عرض زمین بوس مرا خواهی کرد
گر ترا بر گذر خلوت جانان راه است .

حاذق (از آنندراج ).


دررسیدند و پیش شاه شدند
در زمین بوس بارگاه شدند.

امیرخسرو (از آنندراج ).


- زمین بوس کردن ؛ زمین بوسی کردن . سجده کردن . افتادگی کردن :
زمین بوس کرد و ثنا گسترید
بدانسان که او را سزاوار دید.

فردوسی .


گودرز زمین بوس کرد و گفت : فرزندان من که کشته شدند همه فدای شاه اند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ). و برادران مؤیدالدوله ابومنصور بویه و... پیش عضدالدوله زمین بوس کردند. (مجمل التواریخ و القصص ).
پیشت کند آسمان زمین بوس
ای درگهت آسمان دولت .

خاقانی .


درون رفت و بوسید شه را زمین
زمین بوس چون کرد خواند آفرین .

نظامی .


چو بر خود رنج ره کوتاه کردم
زمین بوس بساط شاه کردم .

نظامی .


در حله ٔ ما ز راه افسوس
گه رقص کند گهی زمین بوس .

نظامی .


گر آزاده ای بر زمین خسب و بس
مکن بهر قالی زمین بوس کس .

سعدی (دیوان چ مظاهر مصفا ص 279).


رجوع به زمین بوسی شود. || (نف مرکب ) آنکه زمین ادب بوسد. (از فرهنگ فارسی معین ). کسی که کرنش می کند و زمین را می بوسد و بخاک می افتد. (ناظم الاطباء). آنکه زمین را ببوسد. (آنندراج ). بوسنده ٔ خاک . سجده کننده . آنکه خاک را بوسد و شرط ادب بجای آرد :
پیش کعبه گشته چون باران زمین بوس از نیاز
و آسمان را در طوافش هفت دوران دیده اند.

خاقانی .


ای آسمانت کرده زمین بوس وتا ابد
هم آسمان ز خاک درت توتیا کند.

خاقانی .


وگر کرد ماهی ز یونس شکار
زمین بوس او کرد ماهی و مار.

نظامی .


در او درگهی دید در آسمان
زمین بوس او هم زمین و زمان .

نظامی (از آنندراج ).


شهی کآرزومند معراج اوست
زمین بوس او درةالتاج اوست .

نظامی (ایضاً).


خدایت ثنا گفت و تبجیل کرد
زمین بوس قدرتو جبریل کرد.

سعدی .



فرهنگ عمید

۱. کسی که برای ادای احترام نسبت به شخص بزرگ به خاک افتد و زمین را بوسه زند.
۲. (اسم مصدر ) بوسیدن یا گذاشتن صورت بر زمین برای اظهار احترام به کسی، زمین بوسی.

پیشنهاد کاربران

زمین بوس: بوسیدن زمین، کنایه از دیدار کردن و زیارت کردن
بود بسیجم که در این یک دو ماه
تازه کنم عزم زمین بوس شاه
یعنی برای زیارت امیر در یکی دو ماه اخیر آمادگی داشتم و مجدداً عزیمت مصمم شدم.
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۳۴.


کلمات دیگر: