قبیح الوجه زشتروی
شتام
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شتام. [ ش ُ ] ( ع ص ) قبیح الوجه. زشت روی. ( از ذیل اقرب الموارد ).
شتام. [ ش َت ْ تا ] ( ع ص ) شاتم. دشنام دهنده. ( اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ). بدزبان : بهری خوارج شدند و بهری غالی... و بهری شتام و لعان و عیاب شدند... ( کتاب النقض ص 375 ).
شتام. [ ش َت ْ تا ] ( ع ص ) شاتم. دشنام دهنده. ( اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ). بدزبان : بهری خوارج شدند و بهری غالی... و بهری شتام و لعان و عیاب شدند... ( کتاب النقض ص 375 ).
شتام . [ ش َت ْ تا ] (ع ص ) شاتم . دشنام دهنده . (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). بدزبان : بهری خوارج شدند و بهری غالی ... و بهری شتام و لعان و عیاب شدند... (کتاب النقض ص 375).
شتام . [ ش ُ ] (ع ص ) قبیح الوجه . زشت روی . (از ذیل اقرب الموارد).
فرهنگ عمید
بسیاردشنام دهنده.
کلمات دیگر: