زبان نرم و ملایم چرب سخن
زبان چرب
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
زبان چرب. [ زَ ن ِ چ َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گفتار شیرین مؤثر. ( فرهنگ نظام ).
زبان چرب. [ زَ چ َ ] ( ص مرکب ) صاحب زبان نرم و ملایم. چرب سخن. نرم زبان :
فریدون از آن نامداران خویش
یکی را گرانمایه تر خواند پیش
که بیداردل بود و پاکیزه مغز
زبان چرب و شایسته کار نغز.
به از پیر نستوه گشته سخن.
بر مرد دانا نگیرد فروغ.
زبان چرب. [ زَ چ َ ] ( ص مرکب ) صاحب زبان نرم و ملایم. چرب سخن. نرم زبان :
فریدون از آن نامداران خویش
یکی را گرانمایه تر خواند پیش
که بیداردل بود و پاکیزه مغز
زبان چرب و شایسته کار نغز.
فردوسی.
جوان زبان چرب و شیرین سخن به از پیر نستوه گشته سخن.
فردوسی.
زبان چرب گویا و دل پردروغ بر مرد دانا نگیرد فروغ.
فردوسی.
زبان چرب . [ زَ ن ِ چ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گفتار شیرین مؤثر. (فرهنگ نظام ).
زبان چرب . [ زَ چ َ ] (ص مرکب ) صاحب زبان نرم و ملایم . چرب سخن . نرم زبان :
فریدون از آن نامداران خویش
یکی را گرانمایه تر خواند پیش
که بیداردل بود و پاکیزه مغز
زبان چرب و شایسته ٔ کار نغز.
جوان زبان چرب و شیرین سخن
به از پیر نستوه گشته سخن .
زبان چرب گویا و دل پردروغ
بر مرد دانا نگیرد فروغ .
فریدون از آن نامداران خویش
یکی را گرانمایه تر خواند پیش
که بیداردل بود و پاکیزه مغز
زبان چرب و شایسته ٔ کار نغز.
فردوسی .
جوان زبان چرب و شیرین سخن
به از پیر نستوه گشته سخن .
فردوسی .
زبان چرب گویا و دل پردروغ
بر مرد دانا نگیرد فروغ .
فردوسی .
فرهنگ عمید
کسی که زبان چرب و نرم دارد، آن که سخنان شیرین و فریبنده بگوید: جوان زبان چرب و شیرین سخن / نه از پیر نستوه گشته کهن (فردوسی۴: ۲۵۸۷ ).
کلمات دیگر: