( صفت ) آن که صفرا بر او غالب شده زرد شده ( از غلبه صفرا ) .
صفرازده
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
صفرازده. [ ص َ زَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) که صفرا بر او غالب شده باشد. زردشده از غلبه صفرا. زردشده. زردفام :
می چون شفق صفرازده مستان چو شب سودازده
وآتش دراین خضرا زده دستی که حمرا داشته.
صفرازده را شکر نسازد.
یکی یاوه گرد است و صفرازده.
می چون شفق صفرازده مستان چو شب سودازده
وآتش دراین خضرا زده دستی که حمرا داشته.
خاقانی.
سودازده با قمر نسازدصفرازده را شکر نسازد.
نظامی.
بخوبی او کی رسد آفتاب یکی یاوه گرد است و صفرازده.
میرحسن دهلوی ( از آنندراج ).
رجوع به صفرا شود.فرهنگ عمید
کسی که صفرا بر مزاجش غالب شده، زرد شده از غلبۀ صفرا.
کلمات دیگر: