( مصدر ) ( ساخت سازد خواهد ساخت بساز سازنده ساخته سازش ) ۱ - بنا کردن عمارت کردن . ۲ - درست کردن بعمل آوردن . ۳ - ابداع کردن نو آوردن اختراع کردن . ۴ - آفریدن خلق کردن . ۵ - قرار دادن مقرر داشتن . ۶ - منعقد کردن بر پای داشتن . ۷ - آراستن رونق دادن . ۸ - انتظام سامان دادن . ۹ - نواختن نوازش کردن دلخوش کردن . ۱٠ - تجهیز مجهز کردن سپاه . ۱۱ - پختن طبخ کردن . ۱۲ - تالیف کردن تصنیف کردن . ۱۳ - تدبیر کردن چاره کردن . ۱۴ - جعل کردن .
سازیدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
سازیدن. [ دَ ] ( مص ) مصدر دیگری از ساختن. بنا کردن. برآوردن. پی افکندن. بنیان :
بجائی که بودی همه بوم خار
بسازید شهری چو خرم بهار.
یکی کلبه سازیده در پیش کاخ.
یکی کلبه سازیده درپیش کاخ.
بر مستراح کوپله کاشنیده است ؟
بسازید هم زین نشان تخت عاج
بیاویخته از بر عاج تاج.
پیش لقمان حکیم صبر جو.
طلسمی که ضحاک سازیده بود
سرش بآسمان برفرازیده بود.
تو سازیدی این هفت چرخ روان
ستاده معلق زمین در میان.
دیوخانه کرده بودی سینه را
قبله ای سازیده بودی کینه را.
بسازید در گلشن زرنگار
یکی بزم خرم تر از نوبهار.
بسازیدش کزآن بهتر نسازند.
بسازید جایی چنان چون بهشت
گل و سنبل و نرگس و لاله کشت.
گسی کردشان سوی آن جایگاه
که سازیده بد خسرو نیکخواه.
زواره پس اندر، فرامرز پیش.
میان بست چون بنده پیشش بپای.
بسازیدی این جنگ را لشکری
ز کشور دمان تا دگر کشوری.
ز خرگاه و از خیمه و بارگی
بجائی که بودی همه بوم خار
بسازید شهری چو خرم بهار.
( شاهنامه بروخیم ج 3 ص 629 ).
همش دستگاه است و هم دل فراخ یکی کلبه سازیده در پیش کاخ.
فردوسی.
گشن دستگاهی و کاخی فراخ یکی کلبه سازیده درپیش کاخ.
فردوسی.
بر مستراح کوپله سازیده ست بر مستراح کوپله کاشنیده است ؟
منجیک ترمذی.
|| درست کردن. تصنیع. صنع. بعمل آوردن : بسازید هم زین نشان تخت عاج
بیاویخته از بر عاج تاج.
فردوسی.
پس زره سازید و در پوشیداوپیش لقمان حکیم صبر جو.
مولوی.
رجوع به ساز و سازی شود. || تعبیه کردن. ترتیب دادن : طلسمی که ضحاک سازیده بود
سرش بآسمان برفرازیده بود.
( شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 53 ).
|| ابداع. خلق. آفریدن : تو سازیدی این هفت چرخ روان
ستاده معلق زمین در میان.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
|| قرار دادن : دیوخانه کرده بودی سینه را
قبله ای سازیده بودی کینه را.
مولوی.
|| منعقد کردن.برپای داشتن. ترتیب دادن : بسازید در گلشن زرنگار
یکی بزم خرم تر از نوبهار.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
چنان بزمی که شاهان را طرازندبسازیدش کزآن بهتر نسازند.
نظامی ( خسرو و شیرین ).
|| آراستن : بسازید جایی چنان چون بهشت
گل و سنبل و نرگس و لاله کشت.
( شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 620 ).
|| معین کردن. تعیین کردن. ترتیب دادن. مهیا کردن : گسی کردشان سوی آن جایگاه
که سازیده بد خسرو نیکخواه.
( شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 678 ).
بسازید بر قلبگه جای خویش زواره پس اندر، فرامرز پیش.
( شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 695 ).
در ایوانش سازید برتخت جای میان بست چون بنده پیشش بپای.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
|| تجهیز. بسیجیدن. آماده کردن سپاه و لشکر : بسازیدی این جنگ را لشکری
ز کشور دمان تا دگر کشوری.
( شاهنامه بروخیم ج 5 ص 1203 ).
|| تهیه کردن. فراهم کردن. مهیاکردن : ز خرگاه و از خیمه و بارگی
سازیدن . [ دَ ] (مص ) مصدر دیگری از ساختن . بنا کردن . برآوردن . پی افکندن . بنیان :
بجائی که بودی همه بوم خار
بسازید شهری چو خرم بهار.
همش دستگاه است و هم دل فراخ
یکی کلبه سازیده در پیش کاخ .
گشن دستگاهی و کاخی فراخ
یکی کلبه سازیده درپیش کاخ .
بر مستراح کوپله سازیده ست
بر مستراح کوپله کاشنیده است ؟
|| درست کردن . تصنیع. صنع. بعمل آوردن :
بسازید هم زین نشان تخت عاج
بیاویخته از بر عاج تاج .
پس زره سازید و در پوشیداو
پیش لقمان حکیم صبر جو.
رجوع به ساز و سازی شود. || تعبیه کردن . ترتیب دادن :
طلسمی که ضحاک سازیده بود
سرش بآسمان برفرازیده بود.
|| ابداع . خلق . آفریدن :
تو سازیدی این هفت چرخ روان
ستاده معلق زمین در میان .
|| قرار دادن :
دیوخانه کرده بودی سینه را
قبله ای سازیده بودی کینه را.
|| منعقد کردن .برپای داشتن . ترتیب دادن :
بسازید در گلشن زرنگار
یکی بزم خرم تر از نوبهار.
چنان بزمی که شاهان را طرازند
بسازیدش کزآن بهتر نسازند.
|| آراستن :
بسازید جایی چنان چون بهشت
گل و سنبل و نرگس و لاله کشت .
|| معین کردن . تعیین کردن . ترتیب دادن . مهیا کردن :
گسی کردشان سوی آن جایگاه
که سازیده بد خسرو نیکخواه .
بسازید بر قلبگه جای خویش
زواره پس اندر، فرامرز پیش .
در ایوانش سازید برتخت جای
میان بست چون بنده پیشش بپای .
|| تجهیز. بسیجیدن . آماده کردن سپاه و لشکر :
بسازیدی این جنگ را لشکری
ز کشور دمان تا دگر کشوری .
|| تهیه کردن . فراهم کردن . مهیاکردن :
ز خرگاه و از خیمه و بارگی
بسازید پیران به یکبارگی .
|| راست کردن . (شرفنامه ) (برهان ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). بسیجیدن کاری و روبراه کردن و بسامان کردن و راه انداختن آن :
همی کار سازید رودابه زود
نهانی ز خویشان او هر که بود.
به یک هفته زان پس همه کار راه
بسازید و شد پیش ضحاک شاه .
به گرما و به سرما کار ایشان
بسازیدی و بردی بار ایشان .
|| پختن . تهیه دیدن چون خورشی را :
که فردات زانگونه سازم خورش
کزو باشدت سربسر پرورش ...
خورشها ز کبک و تذرو سپید
بسازید و آمد دلی پرامید.
|| کردن :
چو مانده شد از کار رخش و سوار
یکی چاره سازید بیچاره وار.
|| آماده شدن . ساخته شدن :
بسازید سام و برون شدبدر
یکی منزلی زال شد با پدر.
|| درخور آمدن . (شرفنامه ) (برهان ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). موافق طبع و مزاج کسی بودن دوایی یا آب و هوایی . || سازگار بودن . سازگاری کردن . سازوار بودن . سازوار آمدن . || نواختن . ساز زدن . کوک کردن یکی از آلات موسیقی . || ساختن . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان )(رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). بتمام معانی رجوع به ساختن شود.
بجائی که بودی همه بوم خار
بسازید شهری چو خرم بهار.
(شاهنامه ٔ بروخیم ج 3 ص 629).
همش دستگاه است و هم دل فراخ
یکی کلبه سازیده در پیش کاخ .
فردوسی .
گشن دستگاهی و کاخی فراخ
یکی کلبه سازیده درپیش کاخ .
فردوسی .
بر مستراح کوپله سازیده ست
بر مستراح کوپله کاشنیده است ؟
منجیک ترمذی .
|| درست کردن . تصنیع. صنع. بعمل آوردن :
بسازید هم زین نشان تخت عاج
بیاویخته از بر عاج تاج .
فردوسی .
پس زره سازید و در پوشیداو
پیش لقمان حکیم صبر جو.
مولوی .
رجوع به ساز و سازی شود. || تعبیه کردن . ترتیب دادن :
طلسمی که ضحاک سازیده بود
سرش بآسمان برفرازیده بود.
(شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 53).
|| ابداع . خلق . آفریدن :
تو سازیدی این هفت چرخ روان
ستاده معلق زمین در میان .
اسدی (گرشاسبنامه ).
|| قرار دادن :
دیوخانه کرده بودی سینه را
قبله ای سازیده بودی کینه را.
مولوی .
|| منعقد کردن .برپای داشتن . ترتیب دادن :
بسازید در گلشن زرنگار
یکی بزم خرم تر از نوبهار.
اسدی (گرشاسبنامه ).
چنان بزمی که شاهان را طرازند
بسازیدش کزآن بهتر نسازند.
نظامی (خسرو و شیرین ).
|| آراستن :
بسازید جایی چنان چون بهشت
گل و سنبل و نرگس و لاله کشت .
(شاهنامه ٔ چ بروخیم ج 3 ص 620).
|| معین کردن . تعیین کردن . ترتیب دادن . مهیا کردن :
گسی کردشان سوی آن جایگاه
که سازیده بد خسرو نیکخواه .
(شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 678).
بسازید بر قلبگه جای خویش
زواره پس اندر، فرامرز پیش .
(شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 695).
در ایوانش سازید برتخت جای
میان بست چون بنده پیشش بپای .
اسدی (گرشاسبنامه ).
|| تجهیز. بسیجیدن . آماده کردن سپاه و لشکر :
بسازیدی این جنگ را لشکری
ز کشور دمان تا دگر کشوری .
(شاهنامه ٔ بروخیم ج 5 ص 1203).
|| تهیه کردن . فراهم کردن . مهیاکردن :
ز خرگاه و از خیمه و بارگی
بسازید پیران به یکبارگی .
(شاهنامه ٔ بروخیم ج 3 ص 703).
|| راست کردن . (شرفنامه ) (برهان ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). بسیجیدن کاری و روبراه کردن و بسامان کردن و راه انداختن آن :
همی کار سازید رودابه زود
نهانی ز خویشان او هر که بود.
(شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 163).
به یک هفته زان پس همه کار راه
بسازید و شد پیش ضحاک شاه .
اسدی (گرشاسبنامه ).
به گرما و به سرما کار ایشان
بسازیدی و بردی بار ایشان .
زرتشت بهرام (اردا ویرافنامه ).
|| پختن . تهیه دیدن چون خورشی را :
که فردات زانگونه سازم خورش
کزو باشدت سربسر پرورش ...
خورشها ز کبک و تذرو سپید
بسازید و آمد دلی پرامید.
فردوسی .
|| کردن :
چو مانده شد از کار رخش و سوار
یکی چاره سازید بیچاره وار.
(شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1697).
|| آماده شدن . ساخته شدن :
بسازید سام و برون شدبدر
یکی منزلی زال شد با پدر.
(شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 230).
|| درخور آمدن . (شرفنامه ) (برهان ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). موافق طبع و مزاج کسی بودن دوایی یا آب و هوایی . || سازگار بودن . سازگاری کردن . سازوار بودن . سازوار آمدن . || نواختن . ساز زدن . کوک کردن یکی از آلات موسیقی . || ساختن . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان )(رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). بتمام معانی رجوع به ساختن شود.
فرهنگ عمید
۱. ساختن، درست کردن: تو سازیدی این هفت چرخ روان / ستاده معلق زمین در میان (اسدی: ۱۵۳ ).
۲. بنا کردن.
۳. ترتیب دادن.
۴. آراستن.
۵. آماده کردن.
۲. بنا کردن.
۳. ترتیب دادن.
۴. آراستن.
۵. آماده کردن.
کلمات دیگر: