کلمه جو
صفحه اصلی

زمیل

عربی به فارسی

همکلا س , هماموز , هم کار , هم قطار , مرد , شخص , ادم , مردکه , يارو


لغت نامه دهخدا

زمیل . [ زُ م َ ] (اِخ ) ابن عباس . از مولای خود که عروةبن زبیر است روایت دارد. (منتهی الارب ).


زمیل . [ زُ م َ ] (ع ص ) ضعیف بددل ترسنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


زمیل. [ زَ ] ( ع ص ، اِ ) سپس سوار نشیننده. || همسفر و یار در سفر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ردیف : انت فارس العلم و انا زمیلک. ( از اقرب الموارد ).

زمیل. [ زُ م َ ] ( ع ص ) ضعیف بددل ترسنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

زمیل. [ زِم ْ م َ ] ( ع ص ) ضعیف بددل ترسنده. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

زمیل. [ زِ ی َل ل ] ( ع ص ) زمّیل. ضعیف بددل ترسنده. ( منتهی الارب ). رجوع به ماده قبل و زمیلة شود.

زمیل. [ زُ م َ ] ( اِخ ) ابن عباس. از مولای خود که عروةبن زبیر است روایت دارد. ( منتهی الارب ).

زمیل . [ زَ ] (ع ص ، اِ) سپس سوار نشیننده . || همسفر و یار در سفر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ردیف : انت فارس العلم و انا زمیلک . (از اقرب الموارد).


زمیل . [ زِ ی َل ل ] (ع ص ) زمّیل . ضعیف بددل ترسنده . (منتهی الارب ). رجوع به ماده ٔ قبل و زمیلة شود.


زمیل . [ زِم ْ م َ ] (ع ص ) ضعیف بددل ترسنده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

ضعیف، ترسو.

گویش مازنی

/zammil/ زنبیل

زنبیل


پیشنهاد کاربران

هم شاگردی

هم کلاسی

جنگیدر زمان صدر اسلام که بین ایران و اعراب صورت گرفت


کلمات دیگر: