کلمه جو
صفحه اصلی

شترغاز

فرهنگ فارسی

بیخ انگدان

لغت نامه دهخدا

شترغاز. [ ش ُ ت ُ ] ( اِ مرکب ) طرثوث. ( تفلیسی ). همان اشترغاز است که بیخ درخت انگدان باشد و بعضی گویند گیاهی است که بیخ آن را آچار سازند. ( برهان ). صمغ شترغاز یااشترغاز آنغوژه است. ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ). بیخ گیاهی است که در سرکه نهند و به ریچال خورند. ( اوبهی ). نام بیخی است. دوایی که اقسام آن انجدان است.( فرهنگ نظام ). بیخ انگدان است که در سرکه نهند و به ریچال خورند. ( لغت فرس اسدی ). گیاهی که بیخ آن را آچار سازند و بیخ انگدان. ( ناظم الاطباء ) :
ندارد طمع رستن شاخ عود
هر آن کس که بیخ شترغاز کاشت.
ابن یمین.
همه سرکه گفتیم عطسه دهیم
شترغاز در زیر بینی نهیم.
( از حفان ).
تو شهد بنستانی و در کام نیاری
او کامه و سرکا و شترغاز نیابد.
سوزنی.
سیه کرد بوسعد ریش سپید
چو ببرید از زندگانی امید
شترغاز را ماند آن موی او
سیه روی و گنده میانه سپید.
قوامی خوافی.
و رجوع به اشترغازشود.

فرهنگ عمید

ریشۀ گیاه انگدان که آن را با سرکه می خورند: تو شهد نیستانی و در کام نیاری / او کامه بیاورد و شترغاز نیابد (سوزنی: ۳۸۵ ).


کلمات دیگر: