کلمه جو
صفحه اصلی

صفوی

فرهنگ فارسی

رحیم زاده نویسنده و فاضل ایرانی ( ف. ۱۳۳۸ ه.ش ./ ۱۳۷۹ ه.ق . ). وی در مشهد تولد یافت و تحصیلات ابتدایی خود را در محضر استادان در فنون مختلف در آن شهر شروع کرد سپس بتهران آمد و وارد جریانات سیاسی شد و ضمنا بتکمیل معلومات خود پرداخت و علاوه برزبان فرانسوی که در خراسان آموخته بود زبانهای انگلیسی و ترکی را نیز در تهران فرا گرفت و تا پایان عمر دست از مطالعه بر نداشت و مخصوصا در تاریخ و جغرافیا به تتبع می پرداخت . از آثار اوست : کتابی بنام [ جغرافیای اقتصادی ایران ] و رمانی بنام [ شهربانو ] .
( صفت ) منسوب به صفی الدین اردبیلی هریک از افراد خاندان صفی الدین اردبیلی جمع : صفیون صفویین ( بسیاق عربی ) صفویان ( بسیاق فارسی ) .

لغت نامه دهخدا

صفوی. [ ص َ ف َ وی ی ] ( ص نسبی ) منسوب به شیخ صفی الدین اردبیلی. کسی که نسب وی به شیخ صفی می رسد. رجوع به صفی الدین اردبیلی و صفویه شود.

فرهنگ عمید

کسی که نسبش به شیخ صفی می رسد.

دانشنامه عمومی

صفوی (منسوب به صفویان) می تواند به موارد زیر اشاره داشته باشد:
سید یحیی رحیم صفوی، فرمانده سابق سپاه پاسداران
کورش صفوی، استاد زبان شناسی دانشگاه علامه طباطبایی
سید مجتبی نواب صفوی، رهبر فدائیان اسلام
حسام نواب صفوی، بازیگر
بهنام صفوی، خواننده پاپ
سید محسن صفوی از فرماندهان ایرانی جنگ ایران و عراق

پیشنهاد کاربران

شاه طهماسب صفوی در نامه ای به جلال الدین امیر بیک مهردار در محبس، به یکی از وقایع عصر صفوی یعنی �تلاش ایرانیان در مهاجرت به هند�اشاره ای بارز دارد. منبع:�فرمان همایون شد آن که امیر بیک بداند که جمعی از مردم این بلاد خواسته اند که از دریا عبور کنند و از جانب جده متوجه هند شوند. . . �، از نامه ی شاه طهماسب به امیر بیک مهردار، نک: نوائی، عبدالحسین، شاه طهماسب صفوی، مجموعه اسناد و مکاتبات تاریخی همراه با یادداشت های تفصیلی، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، بهار ١٣٥٠، ص ٧؛

ایرانیان و هندیان از نژاد آریایی هستند.
پیوندهای فرهنگی، اجتماعی بین دو سرزمین ریشه تاریخی ژرفی داشته و پیشینه آن به هزاره سوم پیش از میلاد می�رسد. هر دو ملت سازنده تمدن�های کهن بوده و تحولات مهمی را در فرهنگ جهانی به ویژه در قاره آسیا ایجاد کرده�اند.

همزمان با قدرت�گیری دولت صفویه در ایران، جانشینان تیمور گورکانی در هندوستان قدرت را به دست گرفتند. قبل از فتح هند به دست بابر، ارتباط سیاسی مهمی میان ایران و هند برقرار نشد. پادشاهان هندوستان گرفتار مشکلات داخلی خویش بودند و در ایران نیز نزاع میان حکومت�های محلی مانع گسترش روابط خارجی بود. اما در سده دهم هجری هند و ایران تحت حکومت دو خاندان برجسته صفویان و گورکانیان به قدرت های بزرگی مبدل شدند. اوج قدرت صفویان در ایران با قدرتمندی گورکانیان هند همزمان بود که منجر به ایجاد ارتباطاتی میان ایشان گردید.

روابط سیاسی
در منابع تاریخی سابقه ارتباط میان صفویان و گورکانیان هند تا زمان تیمور به عقب برده شده است. تیمور به ملاقات خواجه سلطان علی، جد صفویان رفته و بنا به درخواست وی عده�ای اززندانیانش را آزاد می سازد. [1]

شاه اسماعیل و محمد ظهیر�الدین بابرشاه

در دوره حکومت شاه اسماعیل و بابرشاه، ازبکان ماوراءالنهر دغدغه اصلی هر دو دولت بودند.

تحرکات ازبکان به رهبری شیبک�خان مشکلات زیادی برای صفویان و گورکانیان هند به وجود آورد. شیبک�خان پس از فتح خراسان که در سیطره شاه اسماعیل بود به جانب قندهار که زیر نظر بابر بود پیش رفت. سرانجام شیبک�خان در جنگ مرو از شاه اسماعیل شکست سختی خورد و به قتل رسید. [2]

این نبرد آغاز ارتباطات سیاسی میان بابر و اسماعیل محسوب می�شود. نقطه شروع همکاری میان ایشان زمانی است که شاه اسماعیل خانزاده بیگم خواهر بابر را که رهبر ازبکان اسیر کرده و به عقد خود درآورده بود، آزاد کرد.

ابتدا بابر برای ایجاد رابطه با فاتح مرو پیش قدم شد. وی خان میرزا را به سفارت نزد شاه اسماعیل فرستاد. شاه اسماعیل سفیر بابر را به گرمی پذیرفت و حکومت حصارشادمان و بدخشان را به وی اعطا کرد. [3]

بابر در سال 917 هـ. بدخشان، قندوز، بغلان و حصار�شادمان را تصرف کرد و در نامه�ای این خبر را برای شاه اسماعیل فرستاد. و از شاه اسماعیل برای فتح ماوراءالنهر یاری خواست و تعهد کرد پس از فتح، خطبه را به نام ائمه دوازده معصوم ( ع ) بخواند و سکه را به نام شاه اسماعیل ضرب کند. [4] شاه اسماعیل نیروهایی به فرماندهی احمد بیگ صوفی ایواغلی و شاهرخ بیگ افشار برای کمک به او اعزام کرد. [5]

بابر با کمک قزلباش�ها ابتدا به بخارا و سپس به سمرقند تاخت. [6] پس از فتح سمرقند و انجام تعهدات به وسیله بابر، نیروهای قزلباش با هدایای فراوان از جانب بابر نزد شاه اسماعیل بازگشتند. [7]

محمد جان ایشیک آقاسی باشی ( نجم ثانی ) پس از بازگشت از نزد بابر به توطئه علیه وی پرداخت و با شکایت از بابر، شاه اسماعیل را به وی بدبین ساخت. [8]

شاه اسماعیل، نجم ثانی، زین العابدین صفوی، پیری بیک قاجار، بادنجان سلطان روملو و تمام امرای خراسان را مأمور سرکوب بابر کرد. [9]

نجم ثانی در اواخر ذی�الحجه 117 هـ. برای سرکوبی بابر از قم به جانب خراسان حرکت کرد. [10]

در همین زمان ازبکان، بخارا و سمرقند را تصرف کردند و بابر ناچار به عقب نشینی به حصار شادمان شد. [11] بابر از بیرام بیگ قرامانلو حاکم ایرانی بلخ یاری خواست و او امیر محمد شیرازی را برای کمک فرستاد. [12]

نجم ثانی که مأمور تنبیه بابر بود با توجه به موقعیت خراسان و خطر ازبکان به جای حمله به بابر با وی متحد شد. [13] با همکاری نجم ثانی و بابر، قرشی فتح شد، ولی وساطت بابر برای نجات اهالی قرشی از قتل عام بی�نتیجه ماند. [14]

در حمله بابر و نجم�ثانی به غجدوان به سبب اختلاف میان نجم�ثانی و سرداران ایرانی سپاه، عده�ای از بزرگان ایرانی بدون هیچ جنگی عقب نشینی کردند. بابر که اوضاع را نابسامان می�دید با نیروهای خویش به حصارشادمان عقب نشینی نمود. در جنگ میان ازبکان و نیروهای باقی مانده، سپاه صفوی شکست خورد. نجم�ثانی دستگیر و به قتل رسید. [15] پس از جنگ، بابر در عین حال که سعی در حفظ روابط دوستانه با صفویان داشت، برای تصرف مناطقی مهم در ماوراءالنهر می�کوشید.

در سال 922 هـ. محمد زمان میرزا، نوه سلطان حسین میرزا بایقرا و امیر اردوشاه، بلخ را در نبود حاکم ایرانی آن تصرف کرد. [16] با قتل امیر اردوشاه به دست محمد زمان میرزا، بابر و قوام بیک به محمد زمان میرزا حمله کردند. او گریخت اما پس از مدتی دستگیر شد. [17] بابر او را بخشید و حکومت بلخ را به وی واگذار کرد و دختر خود را به عقد او درآورد. [18] از این پس، محمد زمان همزمان از بابر و شاه اسماعیل تبعیت می�کرد و روابط دوستانه�ای را با هر دو طرف برقرار کرد.

پس از بلخ، قندهار مورد توجه بابرشاه و شاه اسماعیل بود. این شهر به سبب موقعیت جغرافیایی�اش برای هر دو طرف اهمیت حیاتی داشت و در تمام دوره حکومت این دو خاندان موجب رقابت و مجادله آنها بود.

در سال 926هـ. بابر تمام ناحیه گرمسیر را به تصرف درآورد، اما بنابر مصالحی پس از دو سال محاصره قندهار به کابل بازگشت. با رفتن بابر، شاه بیگ حاکم قندهار به پنجاب عقب نشینی کرد و قلعه را به مولانا عبدالباقی سپرد. مولانا عبدالباقی از بابر خواست اداره قندهار را بر عهده گیرد. بابر وارد قندهار شد و پسرش کامران میرزا را به حکومت منصوب کرد. [19]

شاه اسماعیل در رجب 930هـ. در گذشت. [20] بابر دو سال پس از آن دهلی و آگره را فتح کرد و امپراتور هندوستان گردید. [21]

شاه طهماسب و محمد همایون پادشاه

بابر در 937هـ. در پنجاه سالگی درگذشت. [22] او هنگام وفات امپراتوری وسیعی را که تشکیل داده بود بین چهار پسرش تقسیم کرد. همایون پسر بزرگ امپراتور دهلی، کامران میرزا پادشاه پنجاب و افغان و دو پسر دیگرش را حاکم برخی از نواحی هند تحت نظر برادر بزرگشان تعیین نمود. [23]

همایون در دوره�ای کمتر از دوازده ماه در چائوما و قنوج دو شکست سخت را متحمل گردید و سلطنت خود را به شیرشاه سوری مخالف نیرومند افغانی�اش باخت. [24] او از آگره به لاو و ولایت بکر رفت و چون از توطئه برادرش عسکری میرزا حاکم قندهار برای قتل خود باخبر شد به ایران پناهنده شد. [25]

احمد سلطان شاملو حاکم سیستان به استقبال همایون رفت. [26] و گزارش ورود او را برای محمد خان شرف�الدین اغلی تکلو – للـه سلطان محمد میرزا - در هرات فرستاد. [27]

به فرمان شاه طهماسب، همایون با استقبال پرشکوه سلطان محمد میرزا وارد هرات شد. [28] سپس به مشهد و زیارت امام رضا ( ع ) رفت. [29] تا از این طریق حسن نظر شاه طهماسب را که شیعه متعصبی بود جلب نماید. در تمامی شهرهای مسیر حرکت همایون تا قزوین از وی استقبال شد. شاه طهماسب در فرمانی جزئیات این استقبال را کاملاً مشخص کرد. [30] بعد از ملاقات همایون و شاه طهماسب در قزوین، همایون از تبریز و اردبیل دیدن کرده و به زیارت قبور مشایخ صفوی در اردبیل رفت. [31]پس از چندی همایون به قزوین بازگشته و با خداحافظی از شاه طهماسب به همراه نیروهای ایرانی رهسپار قندهار شد. [32] وی با کمک نیروهای ایرانی قندهار را تصرف کرد. [33]

مدتی بعد کابل را تصرف نمود و به هندوستان لشکر کشید و توانست بار دیگر امپراتوری از دست رفته را بازپس گیرد. [34] همایون و طهماسب در زمان حکومتشان رابطه�ای صمیمانه داشتند و از هرگونه تنش در مرزهای یکدیگر پرهیز می�کردند تا این که همایون در 962هـ. درگذشت و پسرش اکبر به جانشینی وی رسید. [35]

شاه طهماسب و جلال الدین محمداکبر شاه

در سال 936هـ. شاه طهماسب از ضعف تیموریان هند و نزاع میان بهادرخان ازبک حاکم زمین داور و شاه محمد قلاتی حاکم مغول قندهار استفاده کرد و پس از مدتی محاصره قندهار را تسخیر نمود[36] و سلطان حسین میرزا فرزند بهرام میرزا را به حکومت قندهار منصوب کرد. [37]

در سال 969هـ. شاه طهماسب، سید بیگ صفوی فرزند معصوم بیگ صفوی را به دربار اکبرشاه فرستاد و جلوسش را تبریک گفت. [38]

طهماسب در صفر 984هـ. درگذشت. [39] پس از وی تا زمان شاه عباس اول به سبب ضعف حکومت صفوی ارتباط مهمی میان ایران و هند برقرار نشد.

شاه عباس و جلال�الدین محمد اکبر�شاه

شاه عباس پس از جلوس بر تخت سلطنت در سال 999هـ. اولین هیأت سیاسی را به رهبری یادگار سلطان روملو به هند فرستاد و از اکبرشاه برای سرکوب ازبکان یاری خواست. [40]

در سال 1002هـ. رستم میرزا و مظفر میرزا، پسران میرزا حسین سلطان، حکومت قندهار را بر عهده داشتند. ایشان در اثر اختلاف با یکدیگر و درگیری با ملک محمود حاکم سیستان و آماده�شدن ازبکان برای حمله به قندهار، این شهر را تسلیم دربار هند کردند و شاهی بیگ خان کابلی به فرمان اکبرشاه حکومت قندهار را در اختیار گرفت. [41]

در سال 1005هـ. یادگار سلطان روملو پس از هفت سال به همراه میرزا ضیاءالدین قزوینی و ابونصر خوافی سفرای اکبرشاه با هدایای فراوان برای شاه عباس به ایران بازگشت. [42] از این هیأت در قزوین به گرمی استقبال شد و به افتخار ایشان جشن�های متعددی برگزار گردید. [43]

در سال 1006هـ. به سفرای هند اجازه بازگشت داده شد و منوچهر بیگ ایشیک آقاسی�باشی به عنوان سفیر به همراه ایشان اعزام شد. در این سفر شاه عباس برای اکبرشاه هدایای ارزشمندی فرستاد و در نامه�ای از تصمیم خویش برای تسلط بر خراسان، دفع ازبکان و صلح ایران و عثمانی سخن گفت. [44]

در محرم 1007 شاه عباس هرات را فتح کرد و از این شهر میرزا علی بیگ کرامیلو را به دربار اکبرشاه فرستاد. [45] در سال 1012هـ. منوچهر بیگ ایشیک آقاسی باشی، سفیر شاه عباس، به همراه میرمحمد معصوم�خان مکری، سفیر اکبرشاه، و هدایا و نامه�ای که از شاه عباس ستایش می�کرد به ایران رسیدند. [46]

در این زمان شاه عباس ایروان را محاصره کرده بود و از هدایای اکبر تنها یک شمشیر را به نشانه فال نیک در دست گرفت. شاه چهار ماه بعد از محرم 1013 هدایا را رؤیت کرد و آنها را میان بزرگان تقسیم نمود. [47]

شاه عباس اول و جهانگیر�شاه

شاهزاده سلیم که بعد از جلوس بر تخت سلطنت جهانگیر�شاه نامیده شد، از زمان حیات اکبر روابط دوستانه�ای با ایران داشت و در خاطراتش بارها از شاه طهماسب به عنوان برادر یاد می�کرد.

سه سال پس از جلوس جهانگیر شاه در سال 1080هـ. شاه عباس، هیأتی را به سرپرستی یادگار سلطان علی طالش با هدایای فراوان به هند فرستاد. [48] از این زمان روابط دیپلماتیک میان دو دربار تداوم یافت و روابط دوستانه�ای میان عباس اول و جهانگیر برقرار بود.

یکی از برجسته�ترین سفرایی که از جانب جهانگیر به دربار ایران آمد، میرزا برخوردار ملقب به خان عالم بود. وی در 1027هـ. در رأس هیأتی بزرگ با هدایای فراوان به ایران فرستاده شد. این گروه با چنان شکوهی وارد قزوین شدند که اسکندربیک منشی درباره آن می نویسد:'' از آغاز ظهور دولت این خاندان الی الان از ولایت هند بلکه روم ایلچی بدین شوکت و اسباب جاه و حشمت به ولایت ایران نیامده''. [49] خان عالم در 1029هـ. به هند بازگشت و شاه عباس، زینل بیگ بیگدلی شاملو را در رأس هیأتی با هدایای گرانبها به همراه خان عالم به دربار جهانگیر شاه فرستاد. [50] زینل بیگ در تمام مسیر رسیدن به سوی دربار جهانگیر از پذیرایی گورکانیان برخوردار شد[51] و در همین سال آقابیگ و محب علی دو فرستاده دیگر ایران با جواهری متعلق به الغ بیگ پسر شاهرخ به نزد جهانگیر رفتند. [52]

در 1013هـ. زمانی که جهانگیر سرگرم مشکلات داخلی بود، شاه عباس پس از محاصره قندهار آن را فتح کرد. جهانگیر در نامه�ای به شاه عباس تعجب شدید خویش را در این باره ابراز کرد. [53]

در 1033هـ. شاه عباس نامه�ای که حاوی خبر تصرف بغداد بود به همراه هدایایی به نزد جهانگیر فرستاد. شاه[54] از سوی جهانگیر با احترام پذیرفته شد. [55]

شاه جهان و ایران

شاهزاده خرم معروف به شاه جهان، قبل از جلوس بر تخت سلطنت با شاه عباس رابطه�ای صمیمی داشت و همواره مکاتباتی میان ایشان رد و بدل می��شد. [56] پس از درگذشت شاه عباس در جمادی الاولی[57] 1038، شاه صفی به سلطنت رسید. [58] در ذی�الحجه 1040هـ. میر�برکه و میر�ظریف سفیران شاه جهان به حضور شاه صفی رسیدند. [59]

نخستین سفیر شاه صفی، محمد علی بیگ کرگیراق در سال 1039هـ. به هند فرستاده شد. [60] وی در 1043هـ. به ایران بازگشت. [61]

دومین فرستاده شاه جهان به ایران، صفدر�خان بود. وی در سال 1046هـ. در کاشان به حضور شاه صفی رسید و تا اصفهان او را همراهی کرد. وی در دربار ایران بسیار مورد احترام قرار گرفت. [62] در زمانی که هنوز صفدر خان ایران را ترک نکرده بود نزاعی میان وی و سفرای فرنگ رخ داد که چند نفری در این کشمکش به قتل رسیدند و اسباب و لوازم اروپاییان به دست هندیان غارت شد. سرانجام نزاع با دخالت امیر قاسم بیگ، نائب داروغه اصفهان، به پایان رسید و چند روز بعد برای دلجویی از صفدرخان چند رأس اسب به وی هدیه شد. [63]

در این سال شاه جهان توانست با استفاده از ضعف ایران پس از مرگ شاه عباس و قتل امیران شایسته ایرانی به دست شاه�صفی به آرزوی اجدادش در مورد بازپس�گیری قندهار جامه عمل پوشاند. علی مردان�خان حاکم قندهار که مغضوب شاه��صفی شده بود، برای نجات از مرگ، قندهار را در بیست و یکم شوال 1047 تسلیم نیروهای شاه جهان کرد و خود به هند رفت. شاه جهان هم سعید�خان کابلی را به حکومت قندهار برگزید. [64]

شاه�صفی به سبب حمله عثمانی�ها به مرزهای غربی و از دست�دادن بغداد نتوانست به سرعت برای بازپس�گیری قندهار اقدام کند و زمانی که آماده حمله به قندهار می�شد در دوازده صفر 1052 در کاشان درگذشت. [65]

پس از شاه صفی فرزند دوازده ساله�اش عباس دوم به سلطنت رسید. کمی سن شاه و جنگ قدرت در دربار ایران سبب شد تا پس گرفتن قندهار سال�ها متوقف بماند. جان نثارخان اولین سفیری بود که شاه جهان به نزد شاه عباس دوم فرستاد و در بازگشت اوتارخان او را تا هند همراهی کرد. [66] در فاصله این سال�ها شاه جهان به دنبال گسترش قلمرو خویش به ماوراءالنهر لشکر کشید و بلخ را تصرف کرد. نادر محمدخان ازبک برای دریافت کمک برای مقابله با حملات هند به ایران آمد. [67]

سرانجام شاه عباس دوم توانست بر مشکلات داخلی غلبه کند، قدرت مطلقه را در دست گیرد و تلاش برای بازپس�گیری قندهار را آغاز نماید. در سال 1058هـ. شاه عباس دوم از اصفهان به جانب خراسان حرکت کرد[68] و شاهقلی بیگ ولد مقصود بیگ را به دربار شاه جهان فرستاد و از وی خواست تا قندهار را پس دهد. [69]

ایرانیان در ذی�الحجه 1058 قندهار را محاصره کردند. [70] با رسیدن نیروهای قزلباش، شهر زمین داور بلافاصله تسلیم شد و در صفر 1059 دولت خان حاکم قندهار در مدتی کمتر از دو ماه قلعه را تسلیم کرد. [71] شاه عباس به تمامی اهالی قندهار که خواهان رفتن به هند بودند، اجازه مهاجرت داد. [72]

پس از فتح قندهار، شاهوردی بیگ سفیر شاه عباس دوم با نامه�ای حاوی خبر فتح و ابراز امیدواری که این موضوع در روابط دوستانه تأثیری نداشته باشد به دربار شاه�جهان فرستاده شد. [73]

در جمادی�الاولی 1059 اورنگ زیب، سعدالله خان وزیر و عده�ای از امرای هند حمله�ای ناموفق را برای بازپس�گیری قندهار تدارک دیدند. [74] در سال های 1062 و 1063هـ. نیز دو لشکر به فرماندهی داراشکوه و اورنگ زیب برای تصرف قندهار اعزام شدند که آنها هم نتیجه�ای به دست نیاوردند. [75] از این زمان تا خلع شاه جهان از حکومت، روابط دو کشور با سردی ادامه یافت و از فرستادن سفیر خودداری کردند.

اورنگ زیب و ایران

زمانی که شاه جهان در بستر بیماری افتاد، جنگ قدرت میان فرزندانش اوج گرفت. از میان مدعیان سلطنت شاهزاده مرادبخش حاکم گجرات با شاه عباس دوم رابطه�ای دوستانه برقرار کرد. وی در بندر سورت تاجگذاری کرد و به نام ائمه اطهار سکه ضرب نمود و حکیم کاظماء قمی را به سفارت نزد شاه عباس دوم فرستاد. [76]

فرزند دیگر شاه جهان اورنگ زیب پس از اتحاد با مرادبخش بر داراشکوه برادر دیگرش غلبه کرد و سپس مرادبخش را دستگیر و زندانی نمود. [77] داراشکوه مانند اجدادش می�خواست به ایران بگریزد اما اقوام و یارانش او را از این کار بازداشتند. سرانجام خان افغان حاکم زمین داور او را دستگیر کرد و تحویل اورنگ زیب داد. [78]

شاه عباس دوم پس از جلوس اورنگ زیب بر تخت سلطنت، بوداق سلطان چوله را با هدایای فراوان به نزد اورنگ زیب فرستاد. [79]

در بیشتر دوران حکومت اورنگ زیب که سنی متعصبی بود روابط هند با دربار ایران خصمانه بود. او پس از مرگ شاه عباس دوم به قطع روابط با ایران ادامه داد. سفیری نزد شاه سلیمان و شاه سلطان حسین اعزام نکرد و از به رسمیت شناختن سلطنت ایشان خودداری نمود.

روابط فرهنگی

فرهنگ مجموعه پیچیده�ای شامل معارف، معتقدات، هنرها، صنایع، فنون، اخلاق، قوانین، سنن و تمامی عادات و رفتار و ضوابطی است که فرد به عنوان عضو جامعه خود فرا می�گیرد و در برابر آن جامعه وظایف و تعهداتی را بر عهده دارد. [80]

در تعریفی دیگر فرهنگ، مجموع رفتارها و اعمال موجود در یک جامعه است که اعضا و افراد آن با ضوابطی مشترک تمامی آن را به کودکان خود و قسمتی از آن را به مهاجرانی که به عضویت جامعه در می�آیند، منتقل می�سازند. [81]

هند و ایران با تمدنی کهن و سابقه دیرین فرهنگی از دوران باستان تا زمان گورکانیان هند و صفویان به اشکال گوناگون با یکدیگر در تماس بوده�اند. ریشه�های مشترک و تماس�های متقابل باعث تبادل فرهنگی میان دو ملت شده است.

با ایجاد امپراتوری قدرتمند گورکانیان، روابط ایرانیان و هند وارد مرحله جدیدی شد. سردمداران دو کشور که بسیار به یکدیگر نزدیک شده بودند به همکاری پرداخته و این ارتباط تا اعماق زندگی مردم نفوذ کرد. مهم�ترین مظاهر نفوذ فرهنگی را می�توان در گسترش زبان و ادبیات فارسی درهند و هنر هندو - ایرانی مانند نقاشی و معماری دید.

زبان و ادبیات فارسی

مهم�ترین نشانه میزان تأثیرپذیری دو فرهنگ از یکدیگر زبان است. قبل از به قدرت رسیدن گورکانیان، زبان فارسی به سبب مراودات بین دو ملت در هند رواج داشت و بسیاری از واژه�های فارسی توسط زبان هندی وام�گیری شده بود. تسلط گورکانیان بر هند به انتقال سریع لغات از زبان فارسی به هندی کمک بسیاری کرد. زبان فارسی نه تنها مورد توجه مسلمانان هند بود بلکه هندوها نیز به سرعت آن را فرا گرفته و با آن ارتباط برقرار ساختند.

در نتیجه ارتباط فرهنگی بین هندوها و زبان فارسی، تحولی عمیق در فرهنگ هندی به ویژه در زمینه شعر، واژه�شناسی، تذکره نویسی، تاریخ نگاری، روزنامه نگاری، هندی�شناسی و ترجمه متون پدید آمد. [82] زبان�های هندی مانند اردوهندی، بنگالی، سندی، کشمیری، پشتو هندی، دکنی، گجراتی، دکنی، سراهتی، بهاری، تامیل، کناری و مالایالم از زبان فارسی بهره بسیاری برده اند. [83] از شعرای هندی فارسی زبان می�توان میرزامنو هرتوسنی کریشناواسی و چندربهان برهمن را نام برد. [84]

ملک�الشعرای بهار درباره سبک زبان فارسی گسترش یافته در هند در دوران تیموریان می نویسد:" سبک نثر فارسی در هند حالت مصنوع و منشیانه پیدا کرده که در آن بازی با کلمات و عبارت�پردازی و گزافه�گویی رواج کامل داشت. "[85]

فشارهای سیاسی و اقتصادی در زمان صفویان، به صورت نیرویی دافع، عامل مهاجرت شاعران از ایران بود. در این زمان برای ناراضیان از حکومت صفوی دو سرزمین پیش رو بود: یکی امپراتور عثمانی و دیگری هند. در امپراتوری عثمانی کشاکش بین شیعه و سنی، شرایط نامناسبی را فراهم آورده بود، بنابراین بیشتر ناراضیان راهی هند شدند. [86]

براون یکی از عوامل رفتن شاعران ایرانی به هند را چنین بیان می کند:" شاهان صفوی به ویژه شاه طهماسب و شاه عباس بزرگ دوست داشتند شاعران مدیحه سرا به جای مداحی آنان به مدح امامان بپردازند. در دربار شاهان بزرگ مغول بیشتر از بارگاه امامان منافع مادی کسب می�کردند". [87]

یکی دیگر از عوامل مهم در مهاجرت دانشمندان و شعرای ایران به هند، وجود وزرای بزرگ وسرداران ایرانی در دربار گورکانیان بود که این امر کمک زیادی به مهاجران برای راه یافتن به طبقات بالای هند می�کرد. مشهورترین این بزرگان ایرانی عبارتند از: "نواب�بیرام خان پسر سیف�خان و پدر عبدالرحیم خان خانان، میرزا حسن�الله پسر خواجه ابوالحسن مشهور به نواب ظفر خان احسن و حاج محمد قدسی". [88]

سلاطین گورکانی هند به شعر و ادب فارسی علاقه داشتند و آن را ترویج می�کردند. زمانی که بابرشاه از کابل به دهلی تاخت و هندوستان شمالی را تصرف کرد، شعرا و ادبای فارسی مانند آتشی قندهاری[89] همراه او به هندوستان آمدند. همچنین خواند میر، مورخ بزرگ ایرانی، به دربار بابر پیوست. [90] از بابر اشعاری به فارسی بر جای مانده است.

اقامت همایون در دربار شاه طهماسب سبب توجه بیشتر گورکانیان به فرهنگ و ادب فارسی شد. با جلوس همایون بر تخت سلطنت عده زیادی از هنرمندان و فضلایی که در دربار صفوی با وی آشنا شده بودند به هند دعوت شدند.

ادبیات فارسی در هند در دوران اکبر جهانگیر و شاه جهان به اوج خود رسید. دربار اکبرشاه محل تجمع شعرا و نویسندگان عصر شد. حمایت وی از ایشان باعث شد تا شعرا و نویسندگانی از ایران به دربارش روی آوردند. مشهورترین شاعران ایرانی دربار اکبر عبارتند از: "عرفی شیرازی، غزالی مشهدی، نظیر نیشابوری، ملک قمی، بابا طالب اصفهانی". [91]

علاوه بر شعرا و نویسندگان ایران و آسیای مرکزی، فارسی سرایان و نویسندگان هندوستانی مانند فیضی و ابوالفضل در دربار اکبر حضور داشتند و به علت استادی کامل و مهارت تامه در شعر و ادب فارسی مورد احترام و تشویق سرایندگان و دانشمندان ایران بودند. [92]

اکبرشاه به شاهنامه و گلستان و بوستان و مثنوی بسیار علاقه�مند بود و بنابر دستور او دو حماسه ملی هند رامایانا و مهابهاراتا زیر نظر عبدالقادر به فارسی ترجمه شدند و بابرنامه را که به زبان ترکی بود خان خانان فرزند بیرام خان به فارسی در آورد. [93]

اکبر نخستین پادشاهی است که به رسم و تقلید سلاطین ایران منصب خاصی به نام ملک�الشعرا در دربار خود برقرار ساخت؛ ابتدا غزالی مشهدی به این مقام و مرتبت نایل گشت و سپس این منصب را به شاعری هندی یعنی ابوالفیض ناگوری متخلص به فیضی عطا نمود. [94]

در دوران امپراتوری اکبر به فرمان راجه تادرمال در سراسر شبه قاره زبان فارسی جانشین زبان هندی شد و قرار گردید همه دفاتر حساب�ها به جای زبان هندی به زبان فارسی نوشته شود. [95]

در دوره سلطنت جهانگیر نفوذ خانواده نور جهان و ملاحظه خود او از شاه عباس اول موجب شد که تمامی ایرانی�هایی که صاحب کمالات حقیقی بودند، مورد استقبال قرار گیرند. [96]

طالب آملی ملک�الشعرای دربار جهانگیر شاه بود. جهانگیر که خود دارای ذوق ادبی بود و شعر می�سرود در خاطراتش حکایات فراوانی از مجالست خود با شعرای ایرانی نقل می�کند که از میان ایشان نظیری نیشابوری مورد توجه ویژه بود.

شعرای ایرانی دربار شاه جهان عبارتند از:"حکیم رکن�الدین مسیح کاشانی، قدسی مشهدی، کلیم کاشانی، میرمهدی تهرانی، سعیدای گیلانی زرگرباشی، صائب تبریزی، ملاشاه بدخشی". [97]

در عصر اورنگ زیب به سبب سخت�گیری او هیچ حمایتی رسمی از شعرا به عمل نیامد و شعر فارسی رو به انحطاط نهاد. با این وصف، میرزا عبدالقادر بیدل ( متوفای�1344 - 1731 ) چالشگرترین شاعر هندی – ایرانی نژاد است. [98]

نقاشی

در دوره حکومت گورکانیان بر هند تأثیر هنر نقاشی ایرانی بر هندی بیش از همه آشکار و ردپای مهاجران ایرانی به روشنی نمایان است. دیوارنگاری و نقاشی مینیاتور که در دوران صفویه در ایران به حد شکوفایی رسیده بود به وسیله شاگردان کمال�الدین بهزاد به دیار هند برده شد. همایون هنگامی که در ایران بود، خود شیوه نقاشی مینیاتور را فرا گرفت و چون به کشورش بازگشت، شماری از شاگردان بهزاد از جمله عبدالصمد شیرازی و میر سید علی تبریزی را با خود همراه کرد. [99]

نقاشی مغولی در هند، تداوم و انتقال شیوه�های کمال یافته تیموریان و مکاتب اولیه صفویان بود. این نقاشی هیچ�گونه پیوندی نه با گذشته داشت و نه با شیوه نقاشی هندی که پیش تر از این فراموش شده بود. و اجانتا نمونه�ای از آن به حساب می آمد که تخته شستی آن ایرانی بود. رنگ�هایی که به کار می�رفت از ایران آمده بود. دورنمای آن هم کاملاً ایرانی می نمود. [100]

تأثیر مکتب نقاشی ایرانی، امری گذرا و مقطعی نبود، زیرا هنرمندان هندی چندی زیر دست نقاشان ایرانی پرورش یافته و در دربار تیموریان کار می�کردند؛ از جمله اینها نام اشخاصی از قبیل بشنواس، دولت وداس وانت برده می�شود. در کتاب آئین اکبری نام تعدادی نقاش هندی ثبت شده که دست پروردگان عبدالصمد و میرسیدعلی بوده�اند. [101]

معماری

هنر معماری در هند با بهره�گیری از معماری ایرانی اسلامی متحول شد. تأثیر معماران ایرانی در پدید آمدن این هنر به خوبی مشاهده می�شود.

همایون�شاه معماری ایرانی را پذیرفت. آرامگاه وی به دست معماری ایرانی به نام میرزامیرک غیاث ساخته شده و نمادهای معماری ایرانی در آن به کار گرفته شده است. معماری ایرانی در عصر جانشینان همایون به اوج رسید. ماندگارترین نمونه�های سبک معماری هندو – ایرانی عبارتند از: آرمگاه اعتمادالدوله در آگره، مسجد پادشاهی لاهور در عصر جهانگیر، عمارت تاج محل در شهر آگره ( مدفن ممتازمحل همسر شاه جهان ) .

امپراتوران مغولی هند هنر تیموری ترکستان و سبک صفوی ایران را که از آن مشتق بود رواج دادند، لیکن آنها هم بعدها مانند فاتحان سابق مجبور شدند معماران، بنایان و نقاشان محلی را به کار گیرند. [102] معماران محلی بنا بر ذوق و سلیقه خویش از معماری بومی بهره گرفتند و از تلفیق هر دو سبک، سبک هندو – ایرانی پدید آمد.

شکل�های هلالی و ساختمان�های طاق�دار، دیوارهای ساده و صاف و ستون�های باریک صیقلی شده با تارهای وسیع و طاق نماهای خیره کننده نشانه�هایی از سبک معماری ایرانی است. در بسیاری از بناها که هنوز هم پابرجاست، آمیزه�ای از معماری ایرانی و هندی به چشم می�خورد. عناصری که در بالا ذکر شد نشانه�هایی از تأثیر هنر معماری ایرانی است ولی طرح بناها و سایه روشن�ها و به کار�بردن مصالح و مواد ساختمانی از قبیل ماسه سنگ، سنگ�های قرمز و خاکستری و مرمرهای سفید و سیاه که خاص هند است از سبک معماری بومی مایه می�گیرند و این دو با شگفتی بسیار با یکدیگر تلفیق و هماهنگ شده اند. [103]

مهاراجه�های هندو هم در تختگاه�های خویش از دهلی تقلید کردند و در اطراف بلاد به تبعیت از سلاطین مسلمان قصور و بساتین و قلاع و معابد رفیعه بنا کردند. این سبک معماری در سراسر هند از پنجاب تا بنگال و از کشمیر تا دکن معمول و متداول گردید و در جنوب هندوستان نیز در پرتو سلاطین مسلمان رواجی بسیار گرفت. [104]

مهاجران معمار یا غیر معماری که از هند به ایران بازگشتند و هنرمندان هندی که احتمالاً به ایران کوچ کردند، در فرهنگ معماری ایران ردپاهایی از خود باقی گذاشتند؛ برای نمونه ساباط ( طاق�هایی است که در برخی از کوچه�های قدیمی ایران دیده می�شود ) با نام محلی سوات، نمونه�ای از معماری مخصوص هند می�باشد که در ایران به کار گرفته شده است. [105]

روابط اقتصادی

با وجود نقش مؤثر ایرانیان در امور سیاسی و فرهنگی امپراتوری گورکانیان هندیان نیز در امور اقتصادی پایتخت و بنادر ایران موقعیت مستحکمی کسب کردند. ایرانیان در هند در رأس دیوان ها و امور مالی قرار داشتند و تجار زیادی از ایران به هند می�رفتند، اما نتوانستند تأثیر ژرفی بر روابط اقتصادی باقی گذارند بلکه این تجار هندی بودند که به گسترش روابط اقتصادی میان صفویان و گورکانیان کمک کردند.

هندیان شاید پس از ارامنه مهم�ترین جامعه خارجی ایران بودند. به قول شاردن، شاه عباس اول مهاجرت آنان را به ایران تأیید نکرد اما آنها با تقدیم هدایای متنابهی به شاه�صفی، جانشین شاه عباس، او را تطمیع نمودند. با وجود این، دلاواله و توماس هربرت در مسافرت خود به ایران در دوره شاه� عباس اول، تجار هندی را دیده�اند که در اصفهان و بندر�عباس ( گمبرون ) تجارت خوبی را برقرار ساخته بودند. [106]

تجار هندی در اصفهان مکان�های تجاری مخصوصی را داشتند. از جمله کاروانسرای مولتانیان که مخصوص تجار مولتان بود. [107]

تجار هندی محصولات متنوعی را از ایران صادر می�کردند. تاورنیه برخی از آنها را چنین توصیف می�کند:

"چرم ساغری و تیماجی که در ایران می�سازند یکی از بزرگترین تجارت هندیان را تشکیل می�دهدکه قسمت اعظم آن را به هند و ژاپن و مقدار عمده�ای نیز به روسیه و لهستان حمل می کنند. "[108]

روناس ریشه معروفی که تقریباً به تمامی از ایران به هند حمل می شود. [109]

در هند تجارت بزرگی از همه میوه های ایران صورت می�گیرد و میوه را با سرکه در داخل بطری�های شیشه�ای می�ریزند و انواع گلاب�ها را به آن اضافه می�کنند. [110]

پسته، بادام، کشمش، آلو بخارا، اسب و قاطر از صادرات ایران به هند بود. [111] تاورنیه تولید شراب شیراز را 154688 گالن سلطنتی و 4125 بشکه 300 پیتی ( 200025 ) برآورد کرده که یک چهارم آن به هند صادر می�شد. [112]

تنباکو و توتون در بیشتر نقاط به دست می�آمد و به قول شاردن مهم�ترین نوع و قسمت اعظم توتون مصرفی هند از ایران صادر می�شد. [113] منسوجات و ادویه ایران بازارهای هند را به خود اختصاص داده بودند. [114]

از محصولات دیگری که به هندوستان صادر می�شد انقوزه بود که هندی�ها به عنوان ادویه از آن استفاده می�کردند. همچنین خاک هرمز به هندوستان حمل می�شد و عایدات این خاک برای تاجر صددرصد بوده، سنگ های مرمر هرمز را در کشتی�های خاصی حمل کرده به خارج می�برند. [115]

یکی از مهم�ترین دلایل علاقه�مندی هندیان به تجارت در ایران امنیت و آبادانی جاده�ها، مناسب�بودن کاروانسراها و حمایت شاهان صفوی از تجار بود. درباره خصوصیت جاده�ها و کاروانسراهای دوره صفوی در منابع و سفرنامه�های این دوره به تفصیل سخن گفته�اند.

شاهان صفوی خواهان گسترش تجارت و شکوفایی اقتصادی بودند. ایشان برای رفاه�حال بازرگانان تلاش می�کردند و مانع ظلم و تعدی عمال حکومت بدیشان می�شدند؛ برای نمونه در زمان شاه عباس دوم اختلافی میان هندی�ها و محمد صالح فرزند حکیم سیفاء کاشی ضابط وجوه عشور بندرعباس پیش می�آید که شاه با علما مشورت کرده به نفع هندی�ها رأی داد. [116]

در دوره صفویه تجارت به شکل گسترده�ای میان ایران و هند از مسیر دریا و خشکی جریان داشت. تاورنیه درباره مسیر کاروان�های تجاری هند می�نویسد:

راه هند از سوی ایالت قندهار راهی قدیمی است و قبل از آن که پرتغالیان به هرمز بیایند و کشتیرانی از ایران به هند توسط کشتی�های فرنگی که همه ساله به بندرعباس می�آیند برقرار شود خیلی بیشتر از امروز در آن رفت�و�آمد می�شد. پیش از این زمان در خلیج فارس فقط تعدادی قایق بد و ناجور وجود داشت که برای حمل همه کالاهایی که در هند بود و از آن خارج می�شد کفایت نمی�کرد، اما با وجود این که سفر با کشتی از بندرعباس به هند بسیار راحت�تر و هزینه�اش کمتر است هنوز بازرگانانی هستند که راه زمین را در پیش می�گیرند. [117]

نتیجه

صفویان و گورکانیان هند در بیشتر دوران اقتدارشان روابطی دوستانه و صلح آمیز داشتند و تنها اختلاف دو دولت بر سر مسئله قندهار بود. این شهر که در موقعیتی استراتژیک قرار داشت و در مسیر راه�های تجاری بود، در این دوران گاهی در اختیار صفویان و زمانی تحت سلطه گورکانیان هند بود. حکومت�های ایران و هند در دوران اقتدارشان برای تسلط یافتن بر ماوراءالنهر درصدد تصرف قندهار بودند. با این وجود مسئله قندهار هرگز تبدیل به بحرانی جدی میان دو دولت نشد و هر دولتی که آن را تصرف می�کرد سعی در حفظ روابط دوستانه با دولت دیگر داشت.

گورکانیان هند که با کمک صفویان به قدرت رسیده بودند، خود را مدیون این دولت دانسته و در نزدیکی به ایران می�کوشیدند. ایشان برای آداب و رسوم� ایرانیان و زبان فارسی اهمیت فراوانی قائل بودند.

دربار گورکانیان هند همواره جایگاه هنرمندان ایرانی بود که برای رسیدن به زندگی بهتر جلای وطن می�کردند. همکاری هنرمندان ایرانی با هنرمندان هندی موجب پدید آمدن فرهنگ هندی - ایرانی شد.

ایرانیان مشاغل مهم حکومتی هند را هم در دست گرفتند و به اداره امور امپراتوری گورکانیان هند پرداختند. در میان وزرا و امرای مشهور هند نام بسیاری از ایرانیان دیده می�شود که باعث تحولات مهمی در هندوستان شدند.

هر چند ایرانیان در روابط فرهنگی و سیاسی میان دو دولت تأثیر�گذار بودند، در مقابل، تجار هندی در روابط اقتصادی نقش اصلی را ایفا کردند.

پی�نوشت:

* کارشناس ارشد تاریخ اسلام دانشگاه باقرالعلوم علیه�السلام قم

۱. محمد یوسف واله اصفهانی، خلد برین ( ایران در روزگار صفویان ) ، به کوشش میر هاشم محدث ( تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، 1372 ) ، ص44 - 45.
۲. حسن بیگ روملو، احسن التواریخ، تصحیح عبدالحسین نوایی ( تهران، بابک، 1375 ) ص 161؛ احمدبن شرف الدین حسین الحسینی القمی، خلاصه التواریخ، تصحیح احسان اشراقی ( تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1363 ) ج 1، ص 112.
۳. اسکندر بیگ ترکمان، تاریخ عالم آرای عباسی، زیر نظر ایرج افشار، چاپ سوم ( تهران، امیرکبیر، 1382 ) ، ج1، ص 39.
۴. روملو، پیشین، ص 166؛ الحسینی القمی، پیشین، ص 118؛ واله اصفهانی، پیشین، ص209.
۵. همان.
۶. روملو، پیشین، ص167؛ الحسینی القمی، پیشین، واله اصفهانی، پیشین.
۷. الحسینی القمی، پیشین؛ اسکندر بیگ ترکمان، پیشین، ص40؛ واله اصفهانی، پیشین.
۸. الحسینی القمی، پیشین، واله اصفهانی، پیشین، ص210.
۹. همان.
۱۰. الحسینی القمی، پیشین.
۱۱. روملو، پیشین، ص 168، 169، 170؛ الحسینی القمی، پیشین، ص 119، 120؛ واله اصفهانی، پیشین، ص 213، 212، 211.
۱۲. الحسینی�القمی، پیشین، ص 120؛ واله اصفهانی، پیشین، ص 213.
۱۳. روملو، پیشین، ص 171؛ الحسینی القمی، پیشین، ص120؛ اسکندر بیگ ترکمان، پیشین.
۱۴. اسکندر بیگ ترکمان، پیشین.
۱۵. الحسینی القمی، پیشین، ص123؛ اسکندر بیگ ترکمان، پیشین؛ واله اصفهانی، پیشین، ص 217، 218، 219، 220.
۱۶. روملو، پیشین، ص 121؛ الحسینی�القمی، پیشین، ص 217.
۱۷. روملو، پیشین، ص 216؛ الحسینی�القمی، پیشین، ص 139.
۱۸. روملو، پیشین، ص 217.
۱۹. الحسینی�القمی، پیشین، ص 147.
۲۰. روملو، پیشین، ص237؛ الحسینی القمی، پیشین، ص 153؛ سید عبدالحسین حسینی خاتون آبادی، وقایع السنین و الاعوام، تصحیح محمد باقر بهبودی ( بی�جا، کتابفروشی الاسلامیه، 1352 ) ص 455.
۲۱. روملو، پیشین، ص 255.
۲۲. همان، ص 314.
۲۳. ث. ف دولافوز، تاریخ هند، سید �محمد�تقی فخر�داعی گیلانی، چاپ اول ( تهران، چاپخانه مجلس، 1316 ) . ص 120.
۲۴. ریاض الاسلام، تاریخ روابط ایران و هند ( در دوره صفویه و افشاریه ) ، ترجمه محمد باقر آرام و عباسقلی غفاری فرد، چاپ اول ( تهران، امیر کبیر، 1373 ) ص 53.
۲۵. روملو، پیشین، ص 398؛ الحسینی القمی، پیشین، ص 302.
۲۶. بایزید بیات، تذکره همایون و اکبر ( تهران، اساطیر، 1382 ) ، ص 8.
۲۷. الحسینی�القمی، پیشین، ص 303.
۲۸. بایزید بیات، پیشین، ص 11.
۲۹. الحسینی�القمی، پیشین، ص 306.
۳۰. شیخ ابوالفضل مبارک، اکبر نامه، به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد، چاپ دوم ( تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1372 ) ص 307، 308، 309، 400.
۳۱. شیخ ابوالفضل مبارک، پیشین، ص 325؛ اسکندر بیگ ترکمان، پیشین، ص 98، 100، 99.
۳۲. روملو، پیشین، ص 401؛ الحسینی القمی، پیشین، ص 309.
۳۳. روملو، پیشین، ص 403؛ الحسینی القمی، پیشین، ص 310.
۳۴. اسکندر بیگ ترکمان، پیشین، ص 100.
۳۵. روملو، پیشین، ص 502؛ الحسینی القمی، پیشین، ص 378.
۳۶. روملو، پیشین، ص 508.
۳۷. الحسینی القمی، پیشین، ص 397.
۳۸. همان، ص 592.
۳۹. روملو، پیشین، ص 559.
۴۰. اسکندر بیگ ترکمان، پیشین، ج 2، ص 430.
۴۱. همان، ص 476 تا 478.
۴۲. اسکندر بیگ ترکمان، پیشین، ص 528، 529؛ حسینی استر آبادی، تاریخ سلطانی ( از شیخ صفی تا شاه صفی ) چاپ دوم ( تهران، علمی فرهنگی، 1366 ) ص164.
۴۳. اسکندر بیگ ترکمان، پیشین.
۴۴. همان، ص 553، 554.
۴۵. همان، ص 587.
۴۶. اسکندر بیگ ترکمان، پیشین، ص 647؛ استر آبادی، پیشین، ص 178.
۴۷. همان.
۴۸. همان، ص 782.
۴۹. همان، ج 3، ص 939.
۵۰. همان، ص950، 951؛ استر آبادی، پیشین، ص 216.
۵۱. نورالدین محمد جهانگیر، جهانگیر نامه ( توزک جهانگیری ) ، به کوشش محمد هاشم. ( بی�جا، بنیاد فرهنگ ایران، 1359 ) ص 364.
۵۲. همان، ص 369.
۵۳. همان، ص 399، 400، 401.
۵۴. اسکندر بیگ ترکمان، پیشین، ج 3، ص 1012؛ استر آبادی، پیشین، ص225.
۵۵. نورالدین محمد جهانگیر، پیشین، ص 481.
۵۶. در سال 1033 شاهزاده خرم از پدرش به شاه عباس شکایت می�کند. ( اسکندر بیگ ترکمان، پیشین، ص 1016 ) .
۵۷. اسکندر بیگ ترکمان، پیشین، ص 1077؛ محمد معصوم�بن خواجگی اصفهانی، خلاصه السیر، چاپ اول ( تهران، علمی فرهنگی، 1368 ) ص 34.
۵۸. همان، ص 1078؛ همان، ص 37.
۵۹. محمد معصوم، پیشین، ص 115.
۶۰. همان، ص 64.
۶۱. همان، ص 171.
۶۲. محمد معصوم، پیشین، ص 250؛ استر آبادی، پیشین، ص 256.
۶۳. محمد معصوم، پیشین، ص 251.
۶۴. همان، ص 254.
۶۵. همان، ص 299.
۶۶. همان، ص 84، 85، 86، 87.
۶۷. وحید قزوینی، محمد طاهر، عباسنامه، تصحیح ابراهیم دهگان ( اراک، کتابفروشی داودی، 1329 ) ص 73، 74، 75.
۶۸. همان، ص 94.
۶۹. همان، ص 98، 99، 100، 101، 102.
۷۰. همان، ص 114، 115، 116.
۷۱. همان، ص 122.
۷۲. همان، ص 123.
۷۳. همان، ص 127، 126، 125.
۷۴. همان، ص 133، 134، 135.
۷۵. همان، ص 151.
۷۶. همان، ص 230.
۷۷. همان، ص 231، 232.
۷۸. همان، ص 252.
۷۹. همان، ص 290.
۸۰. مینو سلیمی، روابط فرهنگی ایران و هند، چاپ اول ( تهران، موسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، 1377 ) مقدمه، ص 11.
۸۱. محمود روح الامینی، زمینه فرهنگ شناسی، چاپ اول ( بی�جا، عطار، 1365 ) ص 18.
۸۲. مینو سلیمی، پیشین، ص 108.
۸۳. مجید یکتایی، نفوذ فرهنگ و تمدن اسلامی در سرزمین هند و پاکستان ( تهران، اقبال، 1353 ) ص 164.
۸۴. علی اصغر حکمت، سرزمین هند ( تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1337 ) ص 91.
۸۵. محمد�تقی بهار، سبک شناسی ( تهران، امیرکبیر، 1357 ) ج 3، ص 256.
۸۶. فرهنگ ارشاد، مهاجرت تاریخی ایرانیان به هند، چاپ اول ( بی�جا، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1365 ) ص 209.
۸۷. ادوارد براون، تاریخ ادبیات ایران؛ از صفویه تا عصر حاضر، ترجمه بهرام مقدادی، چاپ اول ( تهران، مروارید، 1369 ) ص 42.
۸۸. علی�اصغر شهابی، روابط ادبی ایران وهند ( تهران، چاپخانه و کتابفروشی مرکزی، 1316 ) ص 80.
۸۹. علی اصغر حکمت، پیشین، ص 11.
۹۰. غیاث�الدین�بن همام خواند میر، تاریخ حبیب السیر ( تهران، کتابفروشی خیام، 1362 ) مقدمه، ص 9.
۹۱. نورالدین محمد جهانگیر، پیشین، مقدمه، ص 31.
. 92 همان.

. 93 ع. وحید مازندرانی، هند یا سرزمین اشراق ( بی�جا، چاپخانه فردوسی، بی�تا ) ص 58.

۱. علی�اصغر حکمت، پیشین، ص 89.
۲. فرهنگ ارشاد، پیشین، ص 256.
۳. ریاض�الاسلام، پیشین، ص 253.
۴. نورالدین محمد جهانگیر، پیشین، ص 32.
۵. مینو سلیمی، پیشین، ص 135، 134.
۶. فرهنگ ارشاد، پیشین، ص 276، 275.
۷. عزیز احمد، تاریخ تفکر اسلامی در هند، ترجمه نقی لطفی و محمد جعفر یاحقی، چاپ اول ( تهران، انتشارات کیهان، 1366 ) ص 191، 192.
۸. فرهنگ ارشاد، پیشین، ص 276.
۹. مادلین هالاید؛ هرمان گوتس، هنر هندو ایرانی – هندواسلامی، ترجمه یعقوب آژند، چاپ اول ( تهران، مولی، 1367 ) ص 276.
۱۰. فرهنگ ارشاد، پیشین، ص 273.
۱۱. علی اصغر حکمت، پیشین، ص 120.
۱۲. ر ک: فرهنگ ارشاد، پیشین، ص 274، 275.
۱۳. ریاض الاسلام، پیشین، ص 257، 258.
۱۴. ژان شاردن، سیاحتنامه شاردن، ترجمه محمد عباسی ( تهران، امیرکبیر، 1335 ) ج7، ص 132.
۱۵. ژان باتیست تاورنیه، سفرنامه تاورنیه، ترجمه حمید ارباب شیرانی ( تهران، نیلوفر، 1383 ) ص 271 - 272
۱۶. همان.
۱۷. همان.
۱۸. ر ک: همان، ص 272، 271.
۱۹. تاریخ ایران دوره صفویان ( دانشگاه کمبریج ) ، ترجمه یعقوب آژند، چاپ اول ( تهران، جامی، 1380 ) ص 271.
۲۰. محمد ابراهیم باستانی پاریزی، سیاست و اقتصاد عصر صفوی ( تهران، صفی علیشاه، 1367 ) ص 128.
۲۱. تاریخ ایران در دوره صفویان ( کمبریج ) ص 273.
۲۲. ر ک: محمد ابراهیم باستانی پاریزی، پیشین، ص 130.
۲۳. محمد طاهر وحید قزوینی، پیشین، ص 305، 306.
۲۴. تاورنیه، پیشین، ص 375.
منابع

- ارشاد، فرهنگ، مهاجرت تاریخی ایرانیان به هند، چاپ اول ( بی�جا، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1365 ) .

- احمد، عزیز، تاریخ تفکر اسلامی در هند، ترجمه نقی لطفی و محمد جعفر یاحقی، چاپ اول، ( تهران، انتشارات کیهان، 1366 ) .

- ریاض�الاسلام، تاریخ روابط ایران و هند ( در دوره صفویه و افشاریه ) ، ترجمه محمد باقر آرام و عباسقلی غفاری فرد، چاپ اول ( تهران، امیر کبیر، 1373 ) .

- الحسینی القمی، احمد�بن شرف�الدین حسین، خلاصه التواریخ، تصحیح احسان اشراقی ( تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1363 ) .

- باستانی پاریزی، محمد ابراهیم، سیاست و اقتصاد عصر صفوی ( تهران، صفی علیشاه، 1367 ) .

- براون، ادوارد، تاریخ ادبیات ایران از صفویه تا عصر حاضر، ترجمه بهرام مقدادی، چاپ اول، ( تهران، مروارید، 1369 ) .

- خواجگی اصفهانی، محمد معصوم، خلاصه السیر، چاپ اول ( تهران، علمی، 1368 ) .

- بهار، محمد تقی، سبک شناسی ( تهران، امیر کبیر، 1357 ) .

- بیات، بایزید، تذکره همایون و اکبر ( تهران، اساطیر، 1382 ) .

- تاریخ ایران دوره صفویان ( دانشگاه کمبریج ) ، ترجمه یعقوب آژند، چاپ اول ( تهران، جامی، 1380 ) .

- تاورنیه، ژان باتیست، سفرنامه تاورنیه، ترجمه حمید اربابی شیرانی ( تهران، نیلوفر، 1383 ) .

- ترکمان، اسکندر بیگ، تاریخ عالم آرای عباسی، زیر نظر ایرج افشار، چاپ سوم ( تهران، امیر کبیر، 1382 ) .

- جهانگیر، نور الدین محمد، جهانگیر�نامه ( توزک جهانگیری ) ، به کوشش محمد هاشم ( بنیاد فرهنگ ایران، 1359 ) .

- حسینی استر�آبادی، تاریخ سلطانی ( از شیخ صفی تا شاه صفی ) ، چاپ دوم ( تهران، علمی، 1366 ) .

- حسینی خاتون�آبادی، سید عبدالحسین، وقایع السنین و الاعوام، تصحیح محمد باقر بهبودی ( بی�جا، کتابفروشی الاسلامیه، 1352 ) .

- حکمت، علی�اصغر، سرزمین هند ( تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1337 ) .

- خواند میر، غیاث�الدین�بن همام، تاریخ حبیب السیر ( تهران، کتابفروشی خیام، 1362 ) .

- دولافوز، ث. ف، تاریخ هند، سید محمد�تقی فخر�داعی گیلانی، چاپ اول ( تهران، چاپخانه مجلس، 1316 ) .

- روح�الامینی، محمود، زمینه فرهنگ شناسی، چاپ اول ( بی�جا، عطار، 1365 ) .

- روملو، حسن بیگ، احسن التواریخ، تصحیح عبدالحسین نوایی ( تهران، بابک، 1357 ) .

- سلیمی، مینو، روابط فرهنگی ایران و هند، چاپ اول ( تهران، موسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، 1372 ) .

- شاردن، ژان، سیاحتنامه شاردن، ترجمه محمد عباسی ( تهران، امیر کبیر، 1335 ) .

- شهابی، علی اکبر، روابط ادبی ایران و هند ( تهران، چاپخانه و کتابفروشی مرکزی، 1316 ) .

- مازندرانی، وحید، هند یا سرزمین اشراق ( بی�جا، چاپخانه فردوسی، بی�تا ) .

- مبارک، شیخ ابوالفضل، اکبر نامه، به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد، چاپ دوم ( تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1372 ) .

- واله اصفهانی، محمد یوسف، خلد برین ( ایران در روزگار صفویان ) ، به کوشش میر هاشم محدث ( تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، 1372 ) .

وحید قزوینی، محمد طاهر، عباسنامه، تصحیح ابرهیم دهگان ( اراک، کتابفروشی داودی، 1329 ) .

- هالاید، مالدین؛ گوتس، هرمان؛ هنر هند و ایرانی - هند و اسلامی، ترجمه یعقوب آژند، چاپ اول ( تهران، مولی، 1376 ) .

- یکتائی، مجید، نفوذ فرهنگ و تمدن اسلامی در سرزمین هند و پاکستان ( تهران، اقبال، 1353 ) .

شاه عباس صفوی پس از پیروزی بر ازبکان پایتختش را از قزوین به اصفهان که آن را به شکل یکی از زیباترین شهرهای جهان دگرگون کرده بود، منتقل کرد. از جنوب شهر شاهراهی بدان وارد می شد که از میان باغ ها و عمارتهای مشهور به هزارجریب می گذشت و بسیاری از اشراف شهر در آن سکونت داشتند. پس از گذر از زاینده رود و پل الله وردی خان از خیابان عظیم و پردرخت چهارباغ می گذشت و به میدان عظیم و مستطیل شکل شاه می رسید که کاخ عالی قاپو و دو مسجد که از بزرگترین شاهکارهای معماری ایرانی به شمار می روند، بدان مشرف بود؛ یعنی مسجد شیخ لطف الله و مسجد شاه. این شهر زیبا غالباً مورد بازدید سفرای اروپایی، تجار خواهان امتیازات تجاری، مبلغین کاتولیک خواهان مجوز افتتاح صومعه و فعالیت تبلیغی، سیاحانی چون برادران شرلی و مسافرینی چون پیترو دلا واله که شرح های ارزشمندی از ایران صفوی برجای نهاده، قرار می گرفت.

درباره شیخ صفی الدین اردبیلی، عارف و شاعر قرن هشتم
صفى الدین ابوالفتح اسحاق، ملقب به �شمس الدین� و معروف به �شیخ صفى�، عارف و شاعر قرن هشتم هجرى قمرى است.
نسب او را با نوزده واسطه به امام موسى کاظم ( ع ) ، امام هفتم شیعیان دوازده امامى، رسانده اند. در ریحانة الادب، صفاتى چون �برهان الاصفیاء�، �قطب الاقطاب� و �شیخ العارفین� براى او ذکر شده است ( حقیقت، ص 591؛ لغت نامه، ذیل �صفى الدین� ) .

او فرزند مردى زارع بود و در روستاى کلخوران، واقع در شمال غربى اردبیل، زاده شد. به جز مدتى که به فارس و گیلان سفر کرد، تا پایان عمر در همان روستا ساکن بود. شیخ صفى در کودکى توجه خاصى به امور مذهبى نشان مى داد. در جوانى قرآن را حفظ کرد و ضمن تحصیل علوم مقدماتى به زهد و ریاضت پرداخت و به مشاهده ظهورات غیبیه و عوالم غیرمرئیه توفیق یافت. گاهى در مزار شیخ فرج اردبیلى و گاهى در مرقد شیخ ابوسعید اردبیلى به عبادت مشغول مى شد ( اثرآفرینان، ذیل �شیخ صفى�؛ دایرة المعارف تشیع، ذیل �شیخ صفى�؛ لغت نامه، همان جا؛ حکیمیان، ج 2، ص 91 ) .

شیخ صفى از عارفان نامى عهد اولجایتو و پسرش، ابوسعید بهادرخان ایلخانى، بود که با مریدان خود در آن ایام در کلخوران، در اطراف مقبره پدر خود، مى زیست. شیخ صفى، به سبب مقام بلند عرفانى خود، همواره از توجه ایلخانان مغول برخوردار بود. وى در دستگاه غازان خان به اعتبار مُراد مقتدر خود، شیخ زاهد، قرب و منزلتى داشت. خواجه رشیدالدین فضل الله همدانى وزیر به او احترام مى گذاشت و هر ساله براى مخارج خانوار او نقد و جنس فراوان مى فرستاد. خواجه رشیدالدین در مکتوبى به پسر خود، امیراحمد حاکم اردبیل، توصیه کرده است که در
معامله خود با مردم اردبیل چنان کند که شیخ صفى الدین از او راضى و شاکر باشد ( لغت نامه، همان جا؛ حقیقت، ص 553؛ ابن بزاز، ص 3، 7 ) .
ابن بزاز اردبیلى، در کتاب خود، در شرح احوال و سخنان و کرامات شیخ صفى نوشته است :

�صفى الدین در جوانى از بابت زیبایى و حسن صورت چنان بود که او را �یوسف ثانى� لقب داده بودند و به سن بلوغ نارسیده زنان در عشق او دست ها مى بریدند، ولى دلِ مبارک او از ایشان مى رمید و این حسن صورت در دوران بلوغ به حدى بود که اولیاءاللّه وى را پیر تُرک خواندندى و در جماعت طالبان او را زرین محاسن مى گفتند ( همان، ص 4 ) .

حمدالله مستوفى نیز در تاریخ گزیده او را مردى صاحب وقت خطاب کرده است. نوشته اند وى نخست در اردبیل دانش آموخت. چون از دانشمندان آن شهر بى نیاز شد، در پى پیرى مى گشت که او را ارشاد کند و چون شنید که شیخ نجیب الدّین بُزغُش شیرازى در شیراز حلقه تصوف دارد، آهنگ شیراز کرد. چون به آنجا رسید، شیخ نجیب الدین زندگى را بدرود گفته بود ( لغت نامه، همان جا ) . وى با سعدى شیرازى در شیراز ملاقات کرد.

شیخ صفى چندى در حلقه مریدان مشایخ معروف آن دوران، شیخ رکن الدین بیضاوى و امیرعبدالله، درآمد و امیرعبدالله او را به شیخ تاج الدین ابراهیم، معروف به دیدار با �شیخ زاهد گیلانى�، عارف مشهور آن زمان که در گیلان مى زیست، تشویق کرد و شیخ صفى چهار سال در پى شیخ زاهد مى گشت تا اینکه در روستایى، در منطقه گیلان، به او رسید و تا زمان مرگ شیخ زاهد، مدت 25 سال، در حلقه مریدان او بود و از او اخذ انابت و فنون طریقت کرد و دست ارادت بدو داد و داماد او شد و پس از مرگ او، در همان طریقت، جانشین وى شد ( اثرآفرینان، همان جا؛ دایرة المعارف
فارسى، ذیل �شیخ صفى�؛ حقیقت، ص 590 ) . شیخ صفى در این زمان گاهى در لاهیجان و گاهى در اردبیل زندگى مى کرد. او همچنین معاصر شیخ علاءالدوله سمنانى بود و منابع از ارتباط معنوى ایشان سخن گفته اند ( همو، ص 551 ) .
شیخ صفى بیش از 30 سال به هدایت و ارشاد طالبان اشتغال داشت و گفته اند که بیش از 100 هزار نفر را تربیت کرد. نیز آورده اند که تعداد مریدان و توسعه نفوذ او در آسیاى صغیر نیز بسیار بوده است.

شیخ صفى در پایان زندگى به حج رفت و پیش از رفتن، پسرش، صدرالدین، را به جاى خود گماشت ( دایرة المعارف فارسى، همان جا ) . وى در بازگشت از این سفر بیمار شد و پس از دوازده روز بیمارى، در صبح روز دوشنبه 12 محرم در 85 سالگى، در اردبیل، زندگى را بدرود گفت. فرزندان او، به ویژه پادشاهان صفوى، بر سر قبر او بناى بسیار باشکوهى ساختند که اکنون به بقعه شیخ صفى الدین اردبیلى معروف است و از بناهاى باشکوه تاریخى ایران به شمار مى رود ( حکیمیان، ج 2، ص 92؛ حقیقت، ص 551 ) .

شیخ صفى الدین زنى به نام بى بى فاطمه داشت که دختر شیخ زاهد گیلانى بود و از او سه پسر به نام هاى محیى الدین، که پیش از پدر، در 724 ق، درگذشت؛ صدرالدین موسى ( 734 - 794 ق ) ، که جانشین پدر شد؛ و ابوسعید داشت. او زن دیگرى داشت که دختر اخى سلیمان کلخورانه بود. او دو پسر به نام هاى علاءالدین و شرف الدین داشت و یک دختر که همسر شیخ شمس الدین، پسر شیخ زاهد گیلانى، بود. شیخ صدرالدین، پسر دوم شیخ صفى، نیاى خاندان صفوى است ( لغت نامه، همان جا؛ حقیقت، همان جا ) .

براساس شواهدى مى توان گفت که شیخ صفى مذهب سنى شافعى داشته و انتساب به خاندان پیامبر ( ص ) را هم ادعا کرده است ( دایرة المعارف فارسى، همان جا ) . صفى الدین مؤسس طریقت صوفیانه �صفوى� است که پیروان آن کلاه سرخ دوازده تَرَکى بر سر مى گذاشتند و براى همین �قزل باش�، یعنى سرسرخ، نامیده مى شوند. صفویه، چون به یارى ایشان به پادشاهى رسیدند، همان کلاه را تاج سلطنت خود کردند ( حقیقت، همان جا ) .
با رهبرى شیخ صفى، به رغم مخالفت ها و کارشکنى هاى فرزندان شیخ زاهد و پیروان او، نام فرقه زاهدیه زیر نام جدید صفویه ظاهر شد و به سبب وسعت و اهمیتى که یافته بود از صورت یک فرقه صوفیانه به شکل نهضتى مذهبى در اردبیل درآمد و به صورت دعوتى در سراسر ایران، سوریه و آسیاى صغیر پراکنده شد و حتى به سیلان نیز رسید. صفى الدین حتى در دوره حیات خود تأثیر سیاسى بسیارى بر جاى نهاد. تعیین پسرش، صدرالدین موسى، به جانشینى خود نشان مى دهد که او قصد داشته قدرت سیاسى را در دودمان صفوى حفظ کند ( حقیقت، ص 150 - 151 ) .

به شیخ صفى کرامات بسیارى منسوب است که در میان خاص و عام مشهور و در کتاب هاى بسیارى درج شده است. از جمله این کتاب ها اعیان الشیعه و صفوة الصفا از ابن بزاز است. اولاد او، بنابر رسم معمول در سلسله، خودشان را ملقب به �سلطان� مى کردند؛ مثل سلطان حیدر، سلطان جنید و سلطان اسحاق، تا آنکه عاقبت، سلطنت دنیوى را نیز با سلطنت طریقتى توأم ساختند و چندین تن از این خانواده به قدرت رسیدند و، به سبب انتسابشان به شیخ صفى، به سلاطین صفویه معروف شدند. پایتخت آنان نخست تبریز و سپس قزوین بود، تا آنکه از عهد شاه عباس اول اصفهان را مرکز سلطنت خود کردند ( همان، ص 151 - 152 ) .

در روضات الجنّان و جنّات الجنان درباره ارتباط معنوى شیخ صفى و علاءالدوله سمنانى آمده است که در مجلسى از مجالس حکّام زمان این دو شیخ حضور یافتند و با هم صحبت مى کردند. وقتى که طعام آوردند
حضرت شیخ علاءالدوله از آن طعام نخورد، اما شیخ صفى آن غذا را خورد. بعد از آنکه از مجلس بیرون آمدند، بعضى از ارباب خبائث و اهل حقد و حسد، که کارشان فتنه انگیزى و غیبت است، به خدمت حضرت علاءالدوله آمدند و گفتند: چگونه است که شیخ صفى از این طعام ها خورد، مگر وى احترازى از حرام ندارد؟ شیخ علاءالدوله فرمودند: شیخ صفى دریایى است که به اینها متغیر نمى شود و از کجا معلوم که این طعام ها حرام بوده باشد؟ همان شخص به خدمت شیخ صفى آمد و گفت: شیخ علاءالدوله چرا از این طعام نخورد با آنکه شما خوردید؟ شیخ صفى گفت : شیخ علاءالدوله شاه باز بلندپروازى است که بر هر مُردارى ننشیند ( همان، ص 553 ) .
از شیخ صفى کتاب مستقلى برجاى نمانده است، ولى مطالعه باب چهارم از کتاب ابن بزاز، که به تفسیرهاى عرفانى صفى الدین اردبیلى از آیات قرآنى و احادیث نبوى اختصاص دارد، نشان مى دهد که او، گذشته از سیاستمدارى و زعامت و مرشدیت، مردى صاحب کرامات عالیه، مفسّر قرآن، عالم، فاضل و شاعر بوده است. وى در این تفسیرها به اشعار سنایى، عطار، عراقى، مولوى و سعدى استشهاد مى کند ( دائرة المعارف تشیع، همان جا ) .

کتابى به نام قُرّاء مجموعه را نیز به شیخ نسبت داده اند. شیخ صفى به لهجه گیلانى و زبان رایج فارسى شعر مى سرود که از اشعار او چند بیتى به جا مانده است ( دایرة المعارف فارسى، همان جا، لغت نامه، همان جا ) .


توضیح: این مطلب در کتاب �تقویم تاریخ فرهنگ و تمدن اسلام و ایران ( جلد اول، بخش دوم ) �، دکتر علی اکبر ولایتی، انتشارات امیرکبیر، چاپ اول، 1392، ص 1403، منتشر شده است.

منابع :

ابن بزاز اردبیلى، صفوة الصفا، به تصحیح غلامرضا طباطبائى مجد، تهران، 1373ش.

اثر آفرینان، زیر نظر سید کمال حاج سید جواى، ج 3، ذیل �شیخ صفى اردبیلى�، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1378 ش.

حقیقت، عبدالرفیع، عارفان بزرگ ایرانى در بلنداى فکر انسانى، تهران، کومش، 1383ش.

حکیمیان، ابوالفتح، فهرست مشاهیر ایران از آغاز دورانهاى افسانه اى تا زمان حاضر، تهران، انتشارات دانشگاه ملى ایران، 1357ش.
دایرة المعارف تشیع، زیر نظر احمد صدر حاج سید جوادى و دیگران، تهران، نشر شهید محبى، ج 1، 1383ش.

دایرة المعارف فارسى، به سرپرستى غلامحسین مصاحب، تهران، امیرکبیر، 1381 ش.

لغت نامه، به کوشش على اکبر دهخدا و دیگران، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1377 ش.


براى مطالعه بیشتر :

حقیقت، عبدالرفیع، تاریخ عرفان و عارفان ایرانى از بایزید بسطامى تا نور علیشاه گنابادى، تهران، کومش، 1375ش.

حلبى، على اصغر، شناخت عرفان و عارفان ایرانى، تهران، زوّار، 1381ش.

همو، مبانى عرفان و احوال عارفان، تهران، اساطیر، 1385ش.

سُلمى، عبدالرحمن، طبقات الصوفیه، انتشارات جماعة الأزهر النشر و التألیف، 1372ق.

محمدزاده، خلیل، در فصل رندان، گلچینى از داستانها، آثار و احوال عاشقان و عارفان، انتشارات ورق، 1376ش.

مدرس تبریزى، محمدعلى، ریحانة الادب، تبریز، شفق، بى تا.

نوربخش، جواد، مردان صوفى، تهران، یلدا قلم، 1379ش.

شیخ صفی الدین زنی به نام بی بی فاطمه داشت که دختر شیخ زاهد گیلانی بود و از او سه پسر به نام های محیی الدین، که پیش از پدر، در ۷۲۴ ق، درگذشت؛ صدرالدین موسی ( ۷۳۴ - ۷۹۴ ق ) ، که جانشین پدر شد؛ و ابوسعید داشت. او زن دیگری داشت که دختر اخی سلیمان کلخورانه بود. او دو پسر به نام های علاءالدین و شرف الدین داشت و یک دختر که همسر شیخ شمس الدین، پسر شیخ زاهد گیلانی، بود. شیخ صدرالدین، پسر دوم شیخ صفی، نیای خاندان صفوی است.

شیخ صفی الدین ابوالفتح اسحاق اردبیلی ( ۷۱۳ - ۶۳۱ خورشیدی برابر ۷۳۵ - ۶۵۰ قمری ) نیای بزرگ دودمان صفویان از سادات بومی اردبیل ایران است و نیز هشتمین نسل از تبار فیروزشاه زرین کلاه بود. فیروزشاه نیز از سادات بومی کردستان ایران بود. که در منطقه مغان مقیم شده بود.
زندگینامه: شیخ صفی الدین اردبیلی
به گزارش خبرگزاری فرهنگ رضوی، شیخ صفی الدین ابوالفتح اسحاق اردبیلی ( ۷۱۳ - ۶۳۱ خورشیدی برابر ۷۳۵ - ۶۵۰ قمری ) نیای بزرگ دودمان صفویان از سادات بومی اردبیل ایران است و نیز هشتمین نسل از تبار فیروزشاه زرین کلاه بود. فیروزشاه نیز از سادات بومی کردستان ایران بود. که در منطقه مغان مقیم شده بود. زبان مادری شیخ صفی الدین زبان آذری بود و اشعاری به این زبان ایرانی در کتاب صفوةالصفا و سلسلةالنسب سروده است.


دودمان صفوی نام خویش را از وی گرفته بودند. او پایه گذار خانقاه صفوی در اردبیل بود که با گذشت زمان پیروان بسیاری را به دست آورد.
پدر و اجداد وی در قریه کلخوران اردبیل زراعت داشتند و پیشینیان آنها از قریه رنگین گیلان به اسفرنجان در حدود اردبیل آمده بودند. پدر او امین الدین جبرائیل نام داشت و می گویند با وجود مکنتی که از راه کشاورزی به هم رسانیده بود، علاقه به عزلت و انزواء داشت و از معاشرت با خلق اجتناب می ورزید. صفی الدین در سال ۶۵۰ قمری در محیط انزوای خانواده و در صفای زندگی روستایی به دنیا آمد. در عین اشتغال به مقدمات علوم رسمی، تمایلی به زهد و ریاضت یافت و به روزه داری و شب زنده داری پرداخت. گاه اوقات خویش را در مقابر اولیاء بسر می برد و گاه رؤیاها و مکاشفات صوفیانه می دید و گاه در کوه سبلان برای آنچه وی آنرا �ملاقات مردان خدا� می خواند، می رفت و در آن حال، از آب و خاک آن کوه چیزی به تبرک همراه می آورد. اینکه از علوم رسمی چه اندازه بهره داشت معلوم نیست اما از اقوال و احوالش، آشنایی کافی با علوم شرعی پیداست. به هرحال آنگونه که از قول مؤلف �عالم آرای عباسی� بر می آید �مدتی به اکتساب فضایل و کمالات صوری پرداخت� و این کمالات او لامحاله، آن اندازه بود که قرآن را حفظ کرد، در فرایض و سنن وقوف تمام یافت چنان که از لغات عربی و فارسی و ترکی و مغولی هم بهره مند گشت و به قول مؤلف �روضات الجنان� از اشعار و نکات و لطایف نیز محتظی شد.
و در زمان خویش مورد بزرگداشت مردم بود و مردم آن سامان او را به نام پیر و رهنما پذیرا بودند. از او دیوانی به زبان آذری در دست است. شیخ صفی هم زمان با الجایتو ایلخان مغول می زیست و سلطان محمد الجاتیو ( معروف به خدابنده ) با وی با حرمت تمام سلوک می کرد. می گویند این ایلخان مغول، وقتی بنای شهر سلطانیه خویش را تمام کرد، در ضمنِ سایر مراسم و تشریفات، مشایخ و علماء عصر را هم در آنجا به مهمانی خواند. چون طعام پیش آوردند، شیخ صفی الدین اردبیلی و شیخ علاءالدوله سمنانی در دو جانب سلطان نشسته بودند. شیخ صفی الدین غذایی نخورد، اما شیخ علاءالدوله ابایی نکرد. سلطان پرسید که اگر طعام ما حرام بود؛ شیخ علاءالدوله چرا خورد؟ صفی الدین جواب داد شیخ علاءالدوله دریاست؛ دریا را هیچ چیز نمی آلاید. شیخ علاءالدوله هم گفت: شیخ صفی شاهبازست، به هر طعمه ای میل نمی کند. این روایت که در آثار صوفیه تا حدی به تواتر نقل شده است، حرمت شیخ را در نزد بزرگان عصر خویش نشان می دهد. خانقاه او محل اطعام فقرا و پناه ضعفا و مسکینان بود و همین نکته دستگاه او و اخلافش را همچنان محل محتاجان و درویشان می داشت. در مرض موت هم، �محافظت سفره و خدمت ضعفا� را با تأکید تمام، سفارش می کرد. در آخرین روزهای بیماری، در اثر ضعف شدید، تقریباً از سخن گفتن هم بازماند. فقط آهسته قرآن می خواند و آخرین سخنش این بود: �صلو علیه و سلموا تسلیماً�. روز دوشنبه دوازهم محرم سنه ۷۳۵ قمری، بعد از نماز صبح، در سن هشتاد و پنج سالگی وفات یافت و روز بعد به وقت نماز ظهر، در مجاورت خلوت خانقاه خویش دفن شد. هنگام وفات وی، پسرش شیخ صدرالدین موسی، در مسافرت بود و زن شیخ هم که در ایام بیماری از شیخ مراقبت می کرد، چند هفته بعد از شوهر وفات یافت.


کلمات دیگر: