کلمه جو
صفحه اصلی

ذواق

عربی به فارسی

خبره


لغت نامه دهخدا

ذواق.[ ذَوْ وا ] ( ع ص ) چاشنی گیر. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). || مرد متلوّن. || مرد ملول.

ذواق. [ ذَ ] ( ع مص ) چشیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). آزمودن مزه. ذَوق. مَذاق. مَذاقة. || کشیدن زه برای دریافتن سختی و نرمی کمان.

ذواق. [ ذَ ] ( ع اِ ) چاشنی.( دستورالاخوان قاضی خان بدر محمد دهّار ). طعم چیزی.

ذواق . [ ذَ ] (ع اِ) چاشنی .(دستورالاخوان قاضی خان بدر محمد دهّار). طعم چیزی .


ذواق . [ ذَ ] (ع مص ) چشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). آزمودن مزه . ذَوق . مَذاق . مَذاقة. || کشیدن زه برای دریافتن سختی و نرمی کمان .


ذواق .[ ذَوْ وا ] (ع ص ) چاشنی گیر. (دهار) (مهذب الاسماء). || مرد متلوّن . || مرد ملول .


فرهنگ عمید

۱. چشیدن، چشیدن مزۀ چیزی، آزمودن طعم و مزۀ چیزی.
۲. (اسم ) طبع.
۳. (اسم ) طعم.

پیشنهاد کاربران

کسی که بی هیچ دلیلی همسرش را طلاق دهد و در پی طلاق ها و ازدواج های مجدد است.


کلمات دیگر: