ساده دل
صافی درون
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
صافی درون. [ دَ ] ( ص مرکب ) ساده دل. صافی دل. صافی ضمیر :
از آن تیره دل مرد صافی درون
قفا خورد و سر برنکرد از سکون.
از آن تیره دل مرد صافی درون
قفا خورد و سر برنکرد از سکون.
( بوستان ).
فرهنگ عمید
صافی ضمیر، پاک درون، پاک باطن: از آن تیره دل مرد صافی درون / قفا خورد و سر بر نکرد از سکون (سعدی۱: ۱۲۳ ).
کلمات دیگر: