کلمه جو
صفحه اصلی

زاهل

فرهنگ فارسی

مجازا غافل ثابت دل

لغت نامه دهخدا

زاهل. [ هَِ ] ( ع ص ) اسم فاعل از زهل بمعنی تباعد. ( المنجد ). || مجازاً غافل : و او از ترقب و ترصد حساد مکار غافل و از عناد روزگار زاهل. ( جهانگشای جوینی ). || زاهل العقل ؛ مجازاً، ابله. آنکه کار از روی عقل نکند. || ثابت دل. مطمئن القلب. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).

زاهل. [ هَِ ] ( اِخ ) ابن عمر سکسکی محدث ، ثقه و از اهالی شام است. ابن حبان از وی نام برده و سعیدبن ابی هلال از او روایت دارد. ( تاج العروس ).

زاهل . [ هَِ ] (اِخ ) ابن عمر سکسکی محدث ، ثقه و از اهالی شام است . ابن حبان از وی نام برده و سعیدبن ابی هلال از او روایت دارد. (تاج العروس ).


زاهل . [ هَِ ] (ع ص ) اسم فاعل از زهل بمعنی تباعد. (المنجد). || مجازاً غافل : و او از ترقب و ترصد حساد مکار غافل و از عناد روزگار زاهل . (جهانگشای جوینی ). || زاهل العقل ؛ مجازاً، ابله . آنکه کار از روی عقل نکند. || ثابت دل . مطمئن القلب . (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (آنندراج ) (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

ثابت.

پیشنهاد کاربران

زاهل بمعنی دور شونده
بواسطه تعشقات صوری و معنوی، از آن سرّ غافل و بواسطه تعلقات دینی و دنیوی از آن معنی زاهل.
( جامی )


کلمات دیگر: