معنی: مرد دلاور، دلیر، نام یکی از صحابه پیامبر ( ص )
اشرس
فرهنگ اسم ها
معنی: مرد دلاور، دلیر، نام یکی از صحابه پیامبر ( ص )
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - بد خو تندخو . ۲ - دلیر دلاور .
السلمی فرزند عبد الله سلمی بود و پس از تاریخ ۱۱۱ ه.ق . مطابق ۷۲۹ میلادی در گذشت وی از امیران فاضلی بود که بعلت فضلش او را میخواندند .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
اشرس. [ اَ رَ ] ( اِخ ) ابن حسان یا حسان بکری. در روزگار علی بن ابیطالب ( ع ) میزیست و سردار لشکریان اسلام در انبار بود که سفیان بن عوف وی را بکشت. نام او در خطب علی ( ع ) آمده است. رجوع به البیان والتبیین ج 3 ص 40 و 39 شود.
اشرس. [ اَرَ ] ( اِخ ) ابن عبداﷲ. رجوع به اشرس السُلمی شود.
اشرس. [ اَ رَ ] ( اِخ ) ابن غاضرة کندی. از صحابه حضرت رسول ( ص ) بود. رجوع به الاصابه ج 1 ص 5 و قاموس الاعلام ج 2 ص 973 شود.
اشرس. [ اَرَ ] ( اِخ ) ابوشیبان هذلی. رجوع به ابوشیبان شود.
اشرس. [ اَ رَ ] ( اِخ ) السُلَمی. فرزند عبداﷲ سلمی بود و پس از تاریخ 111 هَ. ق.729/ م. درگذشت. وی از امیران فاضلی بود که بعلت فضلش او را «کامل » میخواندند. هشام بن عبدالملک وی را بسال 109 هَ. ق. بحکومت خراسان برگزید و او تا سال 111 هَ. ق. که هشام او رامعزول کرد در خراسان اقامت داشت. ( از اعلام زرکلی ج 1 ص 118 ). و رجوع به شرح احوال رودکی ص 218، 275، 277 و الوزراء و الکتاب صص 42 - 43 و حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 261 و مجمل التواریخ و القصص ص 309 و قاموس الاعلام ج 2 ص 973 و کامل ابن اثیر ص 66، 68 و 72 شود.
اشرس . [ اَ رَ ] (اِخ ) ابن حسان یا حسان بکری . در روزگار علی بن ابیطالب (ع ) میزیست و سردار لشکریان اسلام در انبار بود که سفیان بن عوف وی را بکشت . نام او در خطب علی (ع ) آمده است . رجوع به البیان والتبیین ج 3 ص 40 و 39 شود.
اشرس . [ اَ رَ ] (اِخ ) ابن غاضرة کندی . از صحابه ٔ حضرت رسول (ص ) بود. رجوع به الاصابه ج 1 ص 5 و قاموس الاعلام ج 2 ص 973 شود.
اشرس . [ اَ رَ ] (اِخ ) السُلَمی . فرزند عبداﷲ سلمی بود و پس از تاریخ 111 هَ . ق .729/ م . درگذشت . وی از امیران فاضلی بود که بعلت فضلش او را «کامل » میخواندند. هشام بن عبدالملک وی را بسال 109 هَ . ق . بحکومت خراسان برگزید و او تا سال 111 هَ . ق . که هشام او رامعزول کرد در خراسان اقامت داشت . (از اعلام زرکلی ج 1 ص 118). و رجوع به شرح احوال رودکی ص 218، 275، 277 و الوزراء و الکتاب صص 42 - 43 و حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 261 و مجمل التواریخ و القصص ص 309 و قاموس الاعلام ج 2 ص 973 و کامل ابن اثیر ص 66، 68 و 72 شود.
اشرس . [ اَ رَ ] (ع ص ) بدخو. (منتهی الارب ). شَرِس . || مرد دلاور در جنگ . (منتهی الارب ). دلیر. (مهذب الاسماء). مؤنث : شَرْساء. ج ،شُرْس . (اقرب الموارد). || (اِ) شیر بیشه . || سختی . (منتهی الارب ). و در مَثَل است :عثر باشرس الدهر؛ ای سقط بالشدة. (اقرب الموارد). || شَریس . گیاهی بدمزه . (ازاقرب الموارد).
اشرس . [ اَرَ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. رجوع به اشرس السُلمی شود.
اشرس . [ اَرَ ] (اِخ ) ابوشیبان هذلی . رجوع به ابوشیبان شود.