کلمه جو
صفحه اصلی

مشفق


مترادف مشفق : باشفقت، بامحبت، خیرخواه، دلسوز، شفیق، غمخوار، مهربان، ناصح

متضاد مشفق : نامهربان

برابر پارسی : مهربان، دلسوز، مهرورز

فارسی به انگلیسی

friend


kind, tender, friend

kind, tender


فرهنگ اسم ها

(تلفظ: mošfeq) (عربی) مهربان ، دلسوز .


اسم: مشفق (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: mošfeq) (فارسی: مشفق) (انگلیسی: moshfegh)
معنی: مهربان، دلسوز، مهربانی کننده

مترادف و متضاد

tender (صفت)
دقیق، حساس، مهربان، نازک، لطیف، ترد، باریک، با ملاحظه، مشفق، محبت امیز، تنک، ترد و نازک

kind (صفت)
خوب، مهربان، خیر، خوش خلق، خوش مزاج، خوش جنس، با محبت، مشفق، مهربانی شفقت امیز

sympathetic (صفت)
دلسوز، شفیق، غم خوار، مشفق، همدرد

باشفقت، بامحبت، خیرخواه، دلسوز، شفیق، غمخوار، مهربان، ناصح ≠ نامهربان


فرهنگ فارسی

مهربانی کننده ، دلسوزومهربان
۱- ( اسم ) مهربانی کننده . ۲ - ( صفت ) مهربان دلسوز : هر گاه در مصالح ملک تاملی رود وبمخلصی مشفق وناصحی مهربان و دوستی امین و چاکری وفادار محتاج گردم ...
دهش کم و قلیل

فرهنگ معین

(مُ فِ ) [ ع . ] (اِفا. ) مهربان ، مهربانی کننده .

لغت نامه دهخدا

مشفق. [ م ُ ف ِ ] ( ع ص ) مهربان و نصیحت گر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مهربانی کننده. ( آنندراج ) ( غیاث ).خیرخواه : باش از برای رعیت پدر مشفق. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 213 ). چنان نمود که وی امروز ناصح تر و مشفق تر بندگانست. ( تاریخ بیهقی ). لاجرم حقهای آن پیر مشفق نگاه داریم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 360 ).
گه سیاه آید بر تو فلک داهی
گه تو را مشفق و یاری ده و یار آید.
ناصرخسرو.
مشفق ترزیردستان آن است که در رسانیدن نصیحت مبالغت واجب بیند. ( کلیله و دمنه ). شتر گفت بیار ای یار مشفق. ( کلیله و دمنه ). و اگر مشفقی باشد که این ترتیب بداند کردن مال بسیار آنجا حاصل گردد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 14 ).
دادار جهان مشفق هر کار تو بادا
کو را ابدالدهر جهاندار تو بایی.
خاقانی.
مشفق پدر، مرید پسر به بود که نخل
بر تن کمر بخدمت خرما برافکند.
خاقانی.
مشفق ترین هواخواهان آن است که... ( سندبادنامه ). شواهد سرایر ناصحان مشفق... هر لحظه مستحکمتر است. ( سندبادنامه ص 10 ).
من غم تو میخورم تو غم مخور
بر تو من مشفق ترم از صد پدر.
مولوی.
مشفق و مهربان خوش طبع و شیرین زبان. ( گلستان ).
از همگان بی نیاز و بر همه مشفق
از همه عالم نهان وبر همه پیدا.
سعدی.
|| ترسان و مرد بیمناک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ترسنده بر کسی. ( آنندراج ).

مشفق. [ م ُ ش َف ْ ف َ ] ( ع ص ) دهش کم و قلیل. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

مشفق . [ م ُ ش َف ْ ف َ ] (ع ص ) دهش کم و قلیل . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


مشفق . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) مهربان و نصیحت گر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مهربانی کننده . (آنندراج ) (غیاث ).خیرخواه : باش از برای رعیت پدر مشفق . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 213). چنان نمود که وی امروز ناصح تر و مشفق تر بندگانست . (تاریخ بیهقی ). لاجرم حقهای آن پیر مشفق نگاه داریم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 360).
گه سیاه آید بر تو فلک داهی
گه تو را مشفق و یاری ده و یار آید.

ناصرخسرو.


مشفق ترزیردستان آن است که در رسانیدن نصیحت مبالغت واجب بیند. (کلیله و دمنه ). شتر گفت بیار ای یار مشفق . (کلیله و دمنه ). و اگر مشفقی باشد که این ترتیب بداند کردن مال بسیار آنجا حاصل گردد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 14).
دادار جهان مشفق هر کار تو بادا
کو را ابدالدهر جهاندار تو بایی .

خاقانی .


مشفق پدر، مرید پسر به بود که نخل
بر تن کمر بخدمت خرما برافکند.

خاقانی .


مشفق ترین هواخواهان آن است که ... (سندبادنامه ). شواهد سرایر ناصحان مشفق ... هر لحظه مستحکمتر است . (سندبادنامه ص 10).
من غم تو میخورم تو غم مخور
بر تو من مشفق ترم از صد پدر.

مولوی .


مشفق و مهربان خوش طبع و شیرین زبان . (گلستان ).
از همگان بی نیاز و بر همه مشفق
از همه عالم نهان وبر همه پیدا.

سعدی .


|| ترسان و مرد بیمناک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ترسنده بر کسی . (آنندراج ).

فرهنگ عمید

دل سوز، مهربان.

دانشنامه عمومی

مرتضی مشفق کاظمی، نویسنده ایرانی
مشفق کاشانی
ربیع مشفق همدانی، روزنامه نگار، مترجم و نویسنده معاصر ایرانی
میکائیل مشفق، شاعر ترک زبان آذربایجانی
مشفق حسین اف، بازیکن فوتبال اهل جمهوری آذربایجان

پیشنهاد کاربران

دلسوز

چپ گتل، مل، نعب

مهربان و دلسوز

خیرخواه و دلسوز

اشرف فاتحی

دلسوزی➖مهربانی


دل سوز
.
با محبت
.
مهربان

خیرخواه و دلسوز و مهربان . . . به هر سه معنی میده حالا بسگی به جمله مورد نظر داره .

رعوف


کلمات دیگر: