مترادف مشید : استوار، محکم، قرص، مرتفع، برافراشته
مشید
مترادف مشید : استوار، محکم، قرص، مرتفع، برافراشته
فرهنگ اسم ها
معنی: استوار، بلند
مترادف و متضاد
۱. استوار، محکم، قرص
۲. مرتفع
۳. برافراشته
فرهنگ فارسی
۱- ( اسم ) برافراشته مرتفع . ۲- ( صفت ) محکم استوار .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
مشید. [ م ُ ش َی ْ ی َ ] (ع ص ) به گچ و چونه محکم کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). شیداندود. اندودشده از گچ و آهک و جز آن . (ناظم الاطباء). شیداندود. (منتهی الارب ). بنایی به گچ کرده . (یادداشت مؤلف ). || برافراشته و دراز. قال و قول الجوهری : المشید للجمع غلط و انمالمشیدة جمع المشید - انتهی . یقال : قصر مشید بالتشدید و التخفیف و بروج مشیده بالتشدید. (منتهی الارب ). قصر المشید؛ ای مرتفع. (ناظم الاطباء). بناء مشید؛ بناء برافراشته . (مهذب الاسماء). در بنا بمعنی بلند و مطول . یقال : قصر مشید و قصور مشیدة. (از محیطالمحیط). برداشته و بلندکرده (بنا). (یادداشت مؤلف ) : بنای قصر مشید آسمان ساخت . (سندبادنامه ص 2). و رجوع به مشیَّدة شود. || استوار و محکم و افراخته . (ناظم الاطباء). محکم و استوارکرده (بنا). (یادداشت مؤلف ). || نزد بلغاء کلامی است که نقطه های حروف منقوطه ٔ آن همه در بالا نهاده شود. مثال :
گفتم ز غم عشق تو من شاد شوم
وز نام خوش تو از غم آزاد شوم .
؟ (کذا فی مجمعالصنایع، ازکشاف اصطلاحات الفنون ).
خانه خمار چو قصر مشید
منبر ویران و مساجد خراب.
به سرائی که به از قصر مشید.
بارگاه تو اوج قصر مشید.
تا نگردد گرد آن قصر مشید.
وآن عمل چون سایه برارکان پدید.
منت نوحم چرا باید کشید؟
مشید. [ م ُ ش َی ْ ی َ ] ( ع ص ) به گچ و چونه محکم کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). شیداندود. اندودشده از گچ و آهک و جز آن. ( ناظم الاطباء ). شیداندود. ( منتهی الارب ). بنایی به گچ کرده. ( یادداشت مؤلف ). || برافراشته و دراز. قال و قول الجوهری : المشید للجمع غلط و انمالمشیدة جمع المشید - انتهی. یقال : قصر مشید بالتشدید و التخفیف و بروج مشیده بالتشدید. ( منتهی الارب ). قصر المشید؛ ای مرتفع. ( ناظم الاطباء ). بناء مشید؛ بناء برافراشته. ( مهذب الاسماء ). در بنا بمعنی بلند و مطول. یقال : قصر مشید و قصور مشیدة. ( از محیطالمحیط ). برداشته و بلندکرده ( بنا ). ( یادداشت مؤلف ) : بنای قصر مشید آسمان ساخت. ( سندبادنامه ص 2 ). و رجوع به مشیَّدة شود. || استوار و محکم و افراخته. ( ناظم الاطباء ). محکم و استوارکرده ( بنا ). ( یادداشت مؤلف ). || نزد بلغاء کلامی است که نقطه های حروف منقوطه آن همه در بالا نهاده شود. مثال :
گفتم ز غم عشق تو من شاد شوم
وز نام خوش تو از غم آزاد شوم.
؟ ( کذا فی مجمعالصنایع، ازکشاف اصطلاحات الفنون ).
مشید. [ م ُ ش َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) به گچ و آهک و جز آن محکم کننده. ( ناظم الاطباء ).
خانه ٔ خمار چو قصر مشید
منبر ویران و مساجد خراب .
ناصرخسرو.
قبله ٔ اهل هنر هست مدام
به سرائی که به از قصر مشید.
سوزنی .
سایبان تو ظل عرش مجید
بارگاه تو اوج قصر مشید.
کمال الدین اسماعیل (از آنندراج ).
تا نتاند شیر علم دین کشید
تا نگردد گرد آن قصر مشید.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 23).
صورت فکر است بر بام مشید
وآن عمل چون سایه برارکان پدید.
مولوی .
که برآیم برسر کوه مشید
منت نوحم چرا باید کشید؟
مولوی .
مشید. [ م ُ ش َی ْ ی ِ ] (ع ص ) به گچ و آهک و جز آن محکم کننده . (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
۱. گچ کاریشده؛ آنچه با گچ یا آهک اندود شده.
۲. استوار و بلند.
۲. استوار و بلند.
۱. برافراشته، بلند.
۲. محکم، استوار.
۱. برافراشته؛ بلند.
۲. محکم؛ استوار.
دانشنامه اسلامی
ریشه کلمه:
شید (۲ بار)
«مَشِید» از مادّه «شید» (بر وزن صید) به دو معنا آمده است: نخست، به معنای ارتفاع، و دیگری به معنای گچ، در صورت اول، «مشید» به معنای قصرهای مرتفع و سر به آسمان کشیده است، و در صورت دوم، به معنای قصرهایی است که بسیار محکم بنا می شود تا از حوادث روزگار مصون بماند; زیرا در آن زمان بیشتر خانه ها از گِل ساخته می شده است، و خانه هایی که با گچ می ساختند نسبت به خانه های گلین بسیار محکم تر بود.
به فتح (ش) گچ کاری کردن. بالا بردن. و آن به کسر (ش) گچ و نحو آن است (اقرب) . یعنی ای بسا چاه کهنه بی آب بر و ای بسا قصر بلند یا گچ کاری شده . راغب گوید: «شیّد قواعده» یعنی پایههای آن را محکم کرد گوئی با گچ بنا کرده. بروج مشیّده یعنی برجهای محکم یا مرتفع.