کلمه جو
صفحه اصلی

موقر


مترادف موقر : آرام، آزموده، باوقار، رزین، سنگین، متین، محترم، وزین

متضاد موقر : سبک

برابر پارسی : گرانسنگ، بزرگوار، ارجمند

فارسی به انگلیسی

grave, dignified, demure, serious, sober, solemn, collected, steady, mild-mannered, modest, quiet, sedate, statuesque, sedately, serfous

grave, dignified, demure, serfous


collected, demure, dignified, grave, steady, mild-mannered, modest, quiet, sedate, sober, solemn, statuesque, sedately


فارسی به عربی

جدی , رزین , صاحی , قبر , وقور

عربی به فارسی

محترم , معزز , قابل احترام , ارجمند , مقدس


فرهنگ اسم ها

اسم: موقر (پسر) (عربی) (تلفظ: movaqqar) (فارسی: موقر) (انگلیسی: movaghghar)
معنی: عاقل و باوقار، آزموده، خردمند، بزرگوار، آراسته، دارای سنجیدگی در گفتار و کردار چنان که احترام دیگران را جلب کند، دارای وقار و متانت، متین، محکم و اثر گذار، ( در حالت قیدی ) با احترام و وقار

(تلفظ: movaqqar) (عربی) دارای سنجیدگی در گفتار و کردار چنان که احترام دیگران را جلب کند ، دارای وقار و متانت ، متین ؛ محکم و اثر گذار ؛ (در حالت قیدی) با احترام و وقار .


مترادف و متضاد

solemn (صفت)
جدی، رسمی، گرفته، موقر، باتشریفات

dignified (صفت)
بزرگ، با وقار، موقر، بلند مرتبه، عالی مقام، معزز، عالیجناب

sober (صفت)
هوشیار، سنگین، عاقل، بهوش، متین، موقر، میانه رو

grave (صفت)
سخت، بزرگ، مهم، بم، سنگین، خطر ناک، غمگین، موقر، مکدر

sedate (صفت)
جدی، ارام، ملایم، متین، موقر

staid (صفت)
ارام، ثابت، متین، موقر

personable (صفت)
جذاب، موقر، خوش قیافه، شخصی، با شخصیت، خوش سیما

sobersided (صفت)
جدی، نجیب، موقر، فروتن در حال هوشیاری

presentable (صفت)
مو قر

آرام، آزموده، باوقار، رزین، سنگین، متین، محترم، وزین ≠ سبک


فرهنگ فارسی

مردعاقل وباوقار، آزموده وخردمند، بزرگوارو آراسته
۱ - ( اسم ) احترام کرده شده بزرگ شمرده محترم . ۲ - ( صفت ) با و قار بزرگوار.
مرد آزموده خردمند ٠

فرهنگ معین

(مُ وَ قَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) باوقار، محترم .

لغت نامه دهخدا

موقر. [ م َ ق ِ ] ( ع اِ ) جای نرم نزدیک روی کوه و یاپایین آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

موقر. [ ق َ ] ( ع ص ) مرد با بار گران. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || خرما بابار ( شاذ است ). ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). خرمابن گرانبار. ( آنندراج ). موقرة. ( آنندراج ).

موقر. [ ق ِ ] ( ع ص ) مردباردار. ( ناظم الاطباء ). مرد با بار گران. ( منتهی الارب ). || خرمابن گرانبار. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). خرمابن باردار. ( ناظم الاطباء ). موقرة.

موقر. [ م ُ وَق ْ ق َ ] ( ع ص ) مرد آزموده خردمند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرد آزموده خردمند که تجارب روزگار وی را مستحکم کرده است. آزموده. بزرگی داشته شده و مرد سنگین و بردبار و باوقار و باعظمت و بااحترام و بزرگوار و باشکوه. ( ناظم الاطباء ). آهسته. سنگین. بردبار. باوقار. ( یادداشت مؤلف ). آهسته. ( زمخشری ). سنگین و رنگین : مجلس موقر. باشکوه. باعظمت. ( ازیادداشت مؤلف ). مجلل. با شکوه و وقار :
گویی به فلان جای یکی سنگ شریف است
هرکس که زیارت کندش هست موقر.
ناصرخسرو.
|| باردار. بارکرده. به بار : سی سر استربار موقر به فرشهای فاخر و امتعه نادر و محمولات طبرستان. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 221 ).

موقر. [ م ُ وَق ْق ِ ] ( ع ص ) بزرگی دارنده و دارای احترام و وقاردارنده. ( ناظم الاطباء ). || بزرگ دارنده و حکیم شمارنده. ( آنندراج ). آنکه بزرگ می خواند کسی را. بزرگ دارنده. || آنکه رام می کند ستور را. ( ناظم الاطباء ). آرام دهنده ستور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

موقر. [ ق َ ] (ع ص ) مرد با بار گران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || خرما بابار (شاذ است ). (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). خرمابن گرانبار. (آنندراج ). موقرة. (آنندراج ).


موقر. [ ق ِ ] (ع ص ) مردباردار. (ناظم الاطباء). مرد با بار گران . (منتهی الارب ). || خرمابن گرانبار. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). خرمابن باردار. (ناظم الاطباء). موقرة.


موقر. [ م َ ق ِ ] (ع اِ) جای نرم نزدیک روی کوه و یاپایین آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).


موقر. [ م ُ وَق ْ ق َ ] (ع ص ) مرد آزموده ٔ خردمند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد آزموده ٔ خردمند که تجارب روزگار وی را مستحکم کرده است . آزموده . بزرگی داشته شده و مرد سنگین و بردبار و باوقار و باعظمت و بااحترام و بزرگوار و باشکوه . (ناظم الاطباء). آهسته . سنگین . بردبار. باوقار. (یادداشت مؤلف ). آهسته . (زمخشری ). سنگین و رنگین : مجلس موقر. باشکوه . باعظمت . (ازیادداشت مؤلف ). مجلل . با شکوه و وقار :
گویی به فلان جای یکی سنگ شریف است
هرکس که زیارت کندش هست موقر.

ناصرخسرو.


|| باردار. بارکرده . به بار : سی سر استربار موقر به فرشهای فاخر و امتعه ٔ نادر و محمولات طبرستان . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 221).

موقر. [ م ُ وَق ْق ِ ] (ع ص ) بزرگی دارنده و دارای احترام و وقاردارنده . (ناظم الاطباء). || بزرگ دارنده و حکیم شمارنده . (آنندراج ). آنکه بزرگ می خواند کسی را. بزرگ دارنده . || آنکه رام می کند ستور را. (ناظم الاطباء). آرام دهنده ٔ ستور. (منتهی الارب ) (آنندراج ).


فرهنگ عمید

عاقل و باوقار، آزموده، خردمند، بزرگوار، آراسته.

دانشنامه عمومی


پیشنهاد کاربران

متین

ذوالقدر


کلمات دیگر: