مترادف معطی : بخشنده، عطاکننده، وهاب
معطی
مترادف معطی : بخشنده، عطاکننده، وهاب
فارسی به انگلیسی
فرهنگ اسم ها
اسم: معطی (پسر) (عربی) (تلفظ: moti) (فارسی: مُعطی) (انگلیسی: moti)
معنی: بخشنده، عطاکننده، از نامهای خداوند
معنی: بخشنده، عطاکننده، از نامهای خداوند
مترادف و متضاد
بخشنده، عطاکننده، وهاب
فرهنگ فارسی
عطاکننده، بخشنده
( اسم ) عطائ کننده : معطی ( و ) مالش بدان دهد که نجوید و آنکه بجوید از و ست مال مبلد . ( منوچهری )
عطا کننده بخشنده
( اسم ) عطائ کننده : معطی ( و ) مالش بدان دهد که نجوید و آنکه بجوید از و ست مال مبلد . ( منوچهری )
عطا کننده بخشنده
فرهنگ معین
(مُ ) [ ع . ] (اِفا. ) عطاکننده ، بخشنده .
لغت نامه دهخدا
معطی . [ م ُ ] (اِخ ) نامی ازنامهای خدای تعالی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
معطی. [ م ُ ] ( ع ص ) عطاکننده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). بخشنده. دهنده. دهشکار. باذل. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
آن معطیی که روز و شب از بهر نام نیک
در پوزش مروت و در دادن عطاست.
و آنکه بجوید ازوست مال مبلد.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 16 ).
میر عمید معطی اهل هنر عمر
کز یک عطای اوست توانگر هزار ونگ.
چون نکو بود شعر و معطی مرد.
معطی آزها بنان تو باد.
اصل بد با تو چون شود معطی
آن نخواندی که اصل لایخطی.
احور نشود دیده ازرق به تکحل.
ماه را گر کف نباشد گو مباش.
- امثال :
فاقد شی معطی شی نتواند بود. نظیرِ:
ذات نایافته از هستی بخش
کی تواند که شود هستی بخش.
معطی. [ م ُ ] ( اِخ ) نامی ازنامهای خدای تعالی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
آن معطیی که روز و شب از بهر نام نیک
در پوزش مروت و در دادن عطاست.
فرخی.
معطی مالش بدان دهد که نجویدو آنکه بجوید ازوست مال مبلد.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 16 ).
میر عمید معطی اهل هنر عمر
کز یک عطای اوست توانگر هزار ونگ.
سوزنی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
همه خوشی و ناز بتوان کردچون نکو بود شعر و معطی مرد.
سنائی ( مثنویها چ مدرس رضوی ص 233 ).
منهی رازها بیان تو بادمعطی آزها بنان تو باد.
سنائی ( مثنویها ایضاً ص 233 ).
معطی نیکوکار را به دعای سایل حاجب نیست. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 341 ).اصل بد با تو چون شود معطی
آن نخواندی که اصل لایخطی.
نظامی.
معطی نشود مردم ممسک به تعاطی احور نشود دیده ازرق به تکحل.
رافعی ( از المعجم چ مدرس رضوی ص 309 ).
مه همه کف است معطی نورپاش ماه را گر کف نباشد گو مباش.
مولوی.
- معطی الانوار ؛ مراد ذات حق تعالی است در مرتبت اول و عقول طولیه اند در مراتب بعد.( فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی ).- امثال :
فاقد شی معطی شی نتواند بود. نظیرِ:
ذات نایافته از هستی بخش
کی تواند که شود هستی بخش.
( امثال و حکم ج 2 ص 1132 ).
معطی. [ م ُ ] ( اِخ ) نامی ازنامهای خدای تعالی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
معطی . [ م ُ ] (ع ص ) عطاکننده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بخشنده . دهنده . دهشکار. باذل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
آن معطیی که روز و شب از بهر نام نیک
در پوزش مروت و در دادن عطاست .
معطی مالش بدان دهد که نجوید
و آنکه بجوید ازوست مال مبلد.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 16).
میر عمید معطی اهل هنر عمر
کز یک عطای اوست توانگر هزار ونگ .
همه خوشی و ناز بتوان کرد
چون نکو بود شعر و معطی مرد.
منهی رازها بیان تو باد
معطی آزها بنان تو باد.
معطی نیکوکار را به دعای سایل حاجب نیست . (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 341).
اصل بد با تو چون شود معطی
آن نخواندی که اصل لایخطی .
معطی نشود مردم ممسک به تعاطی
احور نشود دیده ٔ ازرق به تکحل .
مه همه کف است معطی نورپاش
ماه را گر کف نباشد گو مباش .
- معطی الانوار ؛ مراد ذات حق تعالی است در مرتبت اول و عقول طولیه اند در مراتب بعد.(فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی ).
- امثال :
فاقد شی ٔ معطی شی ٔ نتواند بود . نظیرِ:
ذات نایافته از هستی بخش
کی تواند که شود هستی بخش .
آن معطیی که روز و شب از بهر نام نیک
در پوزش مروت و در دادن عطاست .
فرخی .
معطی مالش بدان دهد که نجوید
و آنکه بجوید ازوست مال مبلد.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 16).
میر عمید معطی اهل هنر عمر
کز یک عطای اوست توانگر هزار ونگ .
سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
همه خوشی و ناز بتوان کرد
چون نکو بود شعر و معطی مرد.
سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 233).
منهی رازها بیان تو باد
معطی آزها بنان تو باد.
سنائی (مثنویها ایضاً ص 233).
معطی نیکوکار را به دعای سایل حاجب نیست . (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 341).
اصل بد با تو چون شود معطی
آن نخواندی که اصل لایخطی .
نظامی .
معطی نشود مردم ممسک به تعاطی
احور نشود دیده ٔ ازرق به تکحل .
رافعی (از المعجم چ مدرس رضوی ص 309).
مه همه کف است معطی نورپاش
ماه را گر کف نباشد گو مباش .
مولوی .
- معطی الانوار ؛ مراد ذات حق تعالی است در مرتبت اول و عقول طولیه اند در مراتب بعد.(فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی ).
- امثال :
فاقد شی ٔ معطی شی ٔ نتواند بود . نظیرِ:
ذات نایافته از هستی بخش
کی تواند که شود هستی بخش .
(امثال و حکم ج 2 ص 1132).
فرهنگ عمید
عطاکننده، بخشنده.
پیشنهاد کاربران
صادرکننده یا عطا کننده
ای معطی بی فکرت و ای بخشنده بی منّت
کلمات دیگر: