مترادف معمر : پیر، جاافتاده، ریش سفید، سالخورده، سالمند، فرتوت، کهنسال، مسن
متضاد معمر : جوان، کم سال
aged, longeval
اسم پیر، جاافتاده، ریشسفید، سالخورده، سالمند، فرتوت، کهنسال، مسن ≠ جوان، کمسال
پیر، جاافتاده، ریشسفید، سالخورده، سالمند، فرتوت، کهنسال، مسن ≠ جوان، کمسال
(مُ عَ مَّ) [ ع . ] (ص .) سالخورده ، کسی که عمر طولانی کرده .
( ~.) [ ع . ] (اِمف .) آبادان ، معمور.
معمر. [ م َ م َ ] (اِخ ) ابن راشد الازدی الحدانی ، مکنی به ابی عروه (95-153 هَ . ق .) از مردم بصره و از حفاظ حدیث و فقیهی متقن و ثقه بود. (ازاعلام زرکلی ج 3 ص 1958). و رجوع به همین مأخذ شود.
معمر. [ م َ م َ ] (اِخ ) ابن عباد سلمی رئیس معمریه فرقه ای از معتزله است . (بیان الادیان ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مکنی به ابوعمرو و از طبقه ٔ ابوالهذیل ، به روزگار رشید می زیست متوفی به سال 220 هَ .ق . (از حاشیه ٔ ترجمه ٔ الفرق بین الفرق بغدادی ص 154). و رجوع به معمریه و اعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 190 شود.
معمر. [ م َ م َ ] (اِخ ) ابن مثنی . رجوع به ابوعبیده معمربن مثنی التیمی شود.
معمر. [ م َ م َ ] (اِخ )ابن احمد اصفهانی . رجوع به ابومنصور معمر... شود.
معمر. [ م َ م َ ] (ع اِ) منزل فراخ با آب و گیاه . (مهذب الاسماء). منزل بسیار آب و گیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).منزل بسیار آب و گیاه و مردم . (از اقرب الموارد).
مسعودسعد.
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
ناصرخسرو.
فلکی شروانی (از یادداشتهای قزوینی ).
فلکی شروانی (از یادداشتهای قزوینی ).
خاقانی .
معمر. [ م ُ ع َم ْ م َ / م َ م َ ] (اِخ ) ابن حسین اهوازی ، مکنی به ابوالقاسم . رجوع به ابوالقاسم معمربن حسین اهوازی شود.
معمر. [ م ُ ع َم ْ م ِ ] (ع ص ) آبادکننده و جایی را مسکون نماینده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعمیر شود.