مواهب. [ م َ هَِ ] ( ع اِ ) ج ِ مَوهَبَة. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( اقرب الموارد )( ناظم الاطباء ). عطیه ها. ج ِ موهبت. ( غیاث ) : منتظریم جواب این نامه را... تا به تازه گشتن اخبار سلامتی خان... لباس شادی پوشیم و آن را از بزرگتر مواهب شمریم. ( تاریخ بیهقی ). ملک مثال داد تا ایشان را نکال کردند... حکیم را حاضر خواست و به مواهب خطیرمستغنی گردانید. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 395 ). تا به میامن آن درهای روزی بر من گشاده گشت و صلات و مواهب پادشاهان بر من متواتر شد. ( کلیله چ مینوی ص 47 ).
سایل و زایر از مواهب او
قهرمان خزانه وهاب.
سوزنی.
خلف دست به جوایز و عطیات و مواهب برگشاد و خود را در پیش سلطان افکند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 251 ). شمس المعالی در باب او ابواب صنایع و مواهب تقدیم فرموده بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 230 ). ثنا وستاگوی او در بزم بذل مواهب. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 447 ).
توران شه خجسته که در من یزید فضل
شد منت مواهب او طوق گردنم.
حافظ.
اصفهان... شهری است به حقیقت مخصوص به اوفی قسمی از مبادی ایادی الهی جل جلاله و منصوص بر اوفر سهمی از غرایب مواهب پادشاهی عم نواله. ( از ترجمه محاسن اصفهان ). و رجوع به موهبت و موهبة شود. || ج ِ موهب.( ناظم الاطباء ). رجوع به موهب شود.