مترادف اویز : ( آویز ) آونگ، گوشوار، آویخته، آویزان، معلق، آرزم، پیکار، جنگ، رزم، نبرد
اویز
مترادف اویز : ( آویز ) آونگ، گوشوار، آویخته، آویزان، معلق، آرزم، پیکار، جنگ، رزم، نبرد
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
شحمة الاذن , قرط
فرهنگ اسم ها
اسم: آویز (دختر) (فارسی) (تلفظ: āviz) (فارسی: آويز) (انگلیسی: aviz)
معنی: گلی زینتی به شکل زنگوله و قرمز رنگ، هر چیز کوچک و گران قیمت از نوع فلزهای قیمتی، و مانند آنها که به عنوان گردن بند، گوشواره، دست بند و مانند آنها می آویزند، ( در گیاهی ) گلی زینتی، به شکل زنگوله و قرمز رنگ، گل آویز، گل گوشواره، ( در گیاهی ) گیاه این گل که از خانواده ی مورد است، هر چیز کوچک و قیمتی که به عنوان گردنبند، دستبند می آویزند
معنی: گلی زینتی به شکل زنگوله و قرمز رنگ، هر چیز کوچک و گران قیمت از نوع فلزهای قیمتی، و مانند آنها که به عنوان گردن بند، گوشواره، دست بند و مانند آنها می آویزند، ( در گیاهی ) گلی زینتی، به شکل زنگوله و قرمز رنگ، گل آویز، گل گوشواره، ( در گیاهی ) گیاه این گل که از خانواده ی مورد است، هر چیز کوچک و قیمتی که به عنوان گردنبند، دستبند می آویزند
مترادف و متضاد
گوشه، لخته، خاج، اویز، نرمه، بخشی از عضله یا مغز
بدار زدن، اویز، اعدام، چیز اویخته شده، در حال تعلیق
حلقه، گوشواره، اویز
نرمه گوش، اویز، دامن، گوشت اویخته، لبه اویخته کلاه
فرهنگ فارسی
( آویز ) ۱ - ( اسم ) در کلمات مرکب بمعنی آویزنده آید : دست آویز دل آویز گلاویز. ۲ - ( اسم ) منشور و غیر آن از بلور و مانند آن که بر جارها و لاله ها و چلچراغها آویزند برای زینت . ۳ - آنچه از احجار کریمه مانند الماس و زمرد و غیره بر حلق. گوشواره آویزند . ۴ - جنگ پیکار نبرد . یا آویز و گریز . جنگ کردن در حال عقب نشینی جنگ و گریز . ۵ - منگوله شرابه پش فش . ۶ - گیاهی از تیر. موردیها جزو جدا گلبرگها که بطور زینتی کاشته میشود و گل آن برنگ قرمز و بشکل زنگ است گل آویز گل گوشواره .
فرهنگ معین
( آویز ) ۱ - (ص فا. ) در ترکیب با برخی کلمات معنی آویزنده می دهد: دست آویز، دل آویز. ۲ - ( اِ. ) جنگ ، نبرد. ۳ - جواهری که بر حلقة گوشواره بیاویزند. ۴ - بلور و مانند آن که برای زینت به چلچراغ بیآویزند. ۵ - منگوله ، شرابه . ۶ - گیاهی زینتی با گل های قرمز.
لغت نامه دهخدا
( آویز ) آویز. ( نف مرخم )در کلمات مرکّبه چون دست آویز، به معنی وسیله و بهانه ، و دل آویز، و گلاویز مخفف آویزنده است :
بدو گفتم که مشکی یا عبیری
که از بوی دلاویز تو مستم.
آویز. ( اِ ) نام قسمی گل با ساقی باریک بطول نیم گز و کمتر و برگی سخت سبز وشبیه ببرگ نعناع و گلی چون گل انار. || منشور و جز آن از بلور و مانند آن که بر جارها و لاله ها و چلچراغها آویخته است زینت را. || آنچه از احجار کریمه چون الماس و زمرد و مانند آن که بر حلقه گوشواره آویزند. || جنگ. پیکار. مبارزت. نبرد. درآویختن با خصم. زد و خورد :
بیفشرد ران رخش را تیز کرد
برآشفت و آهنگ آویز کرد.
تن و جان بیاراست آویز را.
گهی رزم و گه روی پرهیز بود.
از آن پس که از جنگ پرهیز کرد.
آن بِه ْ که ز تیر فقر پرهیز کند.
برآورد گرد اسب را تیز کرد.
بخت را با دشمنت پیکار باد.
|| منگوله. شرّابه. پَش. فَش.
بدو گفتم که مشکی یا عبیری
که از بوی دلاویز تو مستم.
سعدی.
آویز. ( اِ ) نام قسمی گل با ساقی باریک بطول نیم گز و کمتر و برگی سخت سبز وشبیه ببرگ نعناع و گلی چون گل انار. || منشور و جز آن از بلور و مانند آن که بر جارها و لاله ها و چلچراغها آویخته است زینت را. || آنچه از احجار کریمه چون الماس و زمرد و مانند آن که بر حلقه گوشواره آویزند. || جنگ. پیکار. مبارزت. نبرد. درآویختن با خصم. زد و خورد :
بیفشرد ران رخش را تیز کرد
برآشفت و آهنگ آویز کرد.
فردوسی.
برانگیخت از جای شبدیز راتن و جان بیاراست آویز را.
فردوسی.
چهل روز با لشکر آویز بودگهی رزم و گه روی پرهیز بود.
فردوسی.
غمین گشت و آهنگ آویزکرداز آن پس که از جنگ پرهیز کرد.
فردوسی.
با شیر و پلنگ هرکه آویز کندآن بِه ْ که ز تیر فقر پرهیز کند.
؟ ( از تاریخ بیهقی ).
دگر ره شد آهنگ آویز کردبرآورد گرد اسب را تیز کرد.
اسدی.
چرخ رابا حاسدت آویز بادبخت را با دشمنت پیکار باد.
مسعودسعد.
- گریز و آویز ؛ آویز و گریز. جنگ و گریز : اشکانیان در گریز و آویز بس استاد بودند. و رجوع به «آویز و گریز» شود.|| منگوله. شرّابه. پَش. فَش.
فرهنگ عمید
( آویز ) ۱. آنچه از چیز دیگر آویخته شده باشد.
۲. زیورآلاتی مانند گوشواره، گردن بند، دستبند، و امثال آن.
۳. (صفت ) آویخته شده.
۴. (بن مضارعِ آویختن ) = آویختن
۵. آویزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): دست آویز، دل آویز، گلاویز.
۶. آویخته شده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): حلق آویز.
۷. (اسم، اسم مصدر ) [قدیمی] جنگ، پیکار، نبرد: غمین گشت و آهنگ آویز کرد / از آن پس که از جنگ پرهیز کرد (فردوسی۲: ۴۲۲ ).
۲. زیورآلاتی مانند گوشواره، گردن بند، دستبند، و امثال آن.
۳. (صفت ) آویخته شده.
۴. (بن مضارعِ آویختن ) = آویختن
۵. آویزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): دست آویز، دل آویز، گلاویز.
۶. آویخته شده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): حلق آویز.
۷. (اسم، اسم مصدر ) [قدیمی] جنگ، پیکار، نبرد: غمین گشت و آهنگ آویز کرد / از آن پس که از جنگ پرهیز کرد (فردوسی۲: ۴۲۲ ).
دانشنامه عمومی
آویز روستایی در دهستان آیسک بخش آیسک شهرستان سرایان استان خراسان جنوبی ایران است. بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۰ جمعیت این روستا ۱۹ نفر (در ۹ خانوار) بوده استاین روستا بر پایه کشاورزی و دامداری اداره میشود و بیشترین قنات در مقایسه با روستاهای همجوار دارد.
wiki: بخش مرکزی شهرستان فراشبند در استان فارس ایران است.
این روستا در دهستان آویز قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱٬۴۵۴ نفر (۳۰۷خانوار) بوده است.
اقتصاد روستا
اغلب ساکنین این روستا کشاورز بوده و در درجه اول مردم این روستا باغ درخت خرما / نخل دارند. که کیفیت بالای خرمای تولیدی آن باعث شهرت آن شده است. با توجه به آب و هوای تقریبا خشک این روستا، گندم و جو نیز از جمله تولیدات کشاورزی این منطقه می باشد.
این روستا در دهستان آویز قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱٬۴۵۴ نفر (۳۰۷خانوار) بوده است.
اقتصاد روستا
اغلب ساکنین این روستا کشاورز بوده و در درجه اول مردم این روستا باغ درخت خرما / نخل دارند. که کیفیت بالای خرمای تولیدی آن باعث شهرت آن شده است. با توجه به آب و هوای تقریبا خشک این روستا، گندم و جو نیز از جمله تولیدات کشاورزی این منطقه می باشد.
wiki: اویز (فراشبند)
فرهنگستان زبان و ادب
آویز
{hanger} [حمل ونقل درون شهری-جاده ای] قطعه ای که اتاقک یا صندلی یا سایر افزاره های حمل مسافر را به بافۀ کِشنده/ کابل کِشنده متصل می کند
{hanger} [حمل ونقل درون شهری-جاده ای] قطعه ای که اتاقک یا صندلی یا سایر افزاره های حمل مسافر را به بافۀ کِشنده/ کابل کِشنده متصل می کند
پیشنهاد کاربران
لوستر
کلمات دیگر: