کلمه جو
صفحه اصلی

اسیمه


مترادف اسیمه : ( آسیمه ) آسیون، پریشان، پریشان خاطر، حیران، حیرت زده، ژولیده، شگفت زده، شوریده، متحیر، مشوش، نابسامان، وحشتزده، هراسان

فارسی به انگلیسی

agitated, frenetic, turbulent, confused, twitchy

فرهنگ اسم ها

اسم: آسیمه (دختر) (فارسی) (تلفظ: asime) (فارسی: آسیمه) (انگلیسی: asimeh)
معنی: مضطرب، گیج، حیران

فرهنگ فارسی

( آسیمه ) ( صفت ) ۱ - مضطرب پریشان مشوش آشفته . ۲ - حیران حیرت زده متحیر سرگشته. ۳ - متعجب بشگفتی مانده . ۴ - دهشت زده هراسیده بیمناک . ۵ - ژولیده نابسامان . ۶ - شتابزده .
مضطرب و مشوش
آشفته، شوریده حال، پریشان خاطر، سرگشته، مضطرب

فرهنگ معین

( آسیمه ) (م ِ ) (ص . ) ۱ - آشفته ، پریشان . ۲ - مضطرب ، سرگشته . ۳ - ژولیده . ۴ - شتابزده . ۵ - هراسیده .

لغت نامه دهخدا

( آسیمه ) آسیمه. [ م َ / م ِ] ( ص ) مضطرب. مشوش. پریشان خاطر. آشفته :
بدان تن در آسیمه گردد روان
سپه چون بود شاد بی پهلوان.
فردوسی.
به ره گیو را دید [ دستان ] پژمرده روی
همی آمد آسیمه و پوی پوی.
فردوسی.
بگفت این وبرخاست و در خیمه شد
جهانی ز گفتارش آسیمه شد.
فردوسی.
نه آسیمه گشت و نه پرسید راز
نیایش کنان رفت و بردش نماز.
فردوسی.
دل یوسف آسیمه شد زآن نهاد
به لاحول گفتن زبان برگشاد.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
آسیمه بسی کرد فلک بی خبران را
وآشفته بسی گشت بدو کار مهیا.
ناصرخسرو.
آسیمه شد و رنجه دل ، تنم را
نه غبن ضیاع و عقار دارد.
مسعودسعد.
|| حیران. بشگفتی مانده. متحیر. متعجب. خیره. حیرت زده. مبهوت. سرگردان. سرگشته :
بدو گفت قیدافه کای نیطقون
چرا خیره گشتی بکاخ اندرون
همانا که چونین نباشد بروم
که آسیمه گشتی بدین مایه بوم ؟
فردوسی.
آسیمه شدم هیچ ندانم چکنم من
عاجز شدم و کردم بر عجز خود اقرار.
مسعودسعد.
|| دنگ. دنگ و دَلْو. مَنگ :
ز دریاتو گوئی که برخاست موج
سپاه اندر آمد همی فوج فوج
سراپرده بردند از ایوان بدشت
سپه از خروشیدن آسیمه گشت.
فردوسی.
گرفتند هر دو دوال کمر
پریشان و غمگین و آسیمه سر.
فردوسی.
|| نه بسامان. ژولیده :
بدشت آوریدندش آسیمه خوار
برهنه سر و پای و برگشته کار.
فردوسی.
چو اسب پسر دید گیوش بدست
پر از خاک و آسیمه برسان مست.
فردوسی.
|| گیج. بِدُوار :
بینداخت ژوبین به پیران رسید
زره در برش سر بسر بردرید
ز پشت اندرآمد براه جگرْش
بغلطید و آسیمه برگشت سرْش.
فردوسی.
بجوشیدخون از دهان تا جگر
تنش سست تر گشت و آسیمه سر.
فردوسی.
|| دهشت زده. بیمناک. هراسیده :
یکی بانگ برزد بر او مادرش
که آسیمه تر گشت جنگی سرش.
فردوسی.
دگر خفته آسیمه برخاستند
بهر جای جنگی بیاراستند.
فردوسی.
ور ذرّه بچشم آیدش آسیمه بماند
گوید مگر آن از تک اسب تو غباریست.

فرهنگ عمید

( آسیمه ) آشفته، شوریده حال، پریشان خاطر، سرگشته، مضطرب، مشوش: نه آسیمه گشت و نه پرسید راز / نیایش کنان رفت و بردش نماز (فردوسی: ۱/۷۸ )، یکی بانگ برزد بر او مادرش / که آسیمه برگشت جنگی سرش (فردوسی: ۶/۶۶ ).

پیشنهاد کاربران

نا بسامان - آشفته و پریشان

آسیمه:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " آسیمه" می نویسد : ( ( آسیمه در پهلوی می بایست آسمک asēmag می بوده است . . انگاشته ام که این واژه از آسیم ، ریخت پهلوی " سیم " ( = نقره ) برآمده است و از آن روی که سیم فلز ماه است و ماه نماد دیگرگونی و گردش ِ حال و در پیوند با شیفتگی و دیوانگی ، سر انجام در معنی آشفته و سرگشته به کار رفته است . ) )
( ( که پروردهٔ بت پرستان بدند
سراسیمه برسان مستان بدند ‏ ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 312. )
به نظر نگارنده زبان فارسی واژه ی آسیمه را از مصدر ترکی آسیلماق یا آسیلماخ یا آسیلی به معنی آویزان شدن و سرگشته بودن ، آویزان گرفته اند . در زبان ترکی" آسیلی" به انسان نگران سراسیمه و منتظر و کسی که منتظر مجازات و محاکمه است گفته می شود . به انگوری که با نخ از سقف آویزان کرده باشند آسما اوزوم گفته می شود . سرآسیمه چیزی که از قسمت سر از جایی آویزان باشد . به کنایه یعنی نگران ، منتظر و چشم به راه و منتظر مجازات .
مردم در آذربایجان معمولا به مرده ای که از دست آن ناراحت هستند می گویند " گئت من گلینجه آسیلی قالاسان " یعنی : بر و و تا زمانی که من هم بیایم آویزان بمان .
چشم به راه داشتن در اصطلاح ترکی " آسیلی قالماق " در معنی لغوی آویزان ماندن .
" گؤزلر آسیلی یوخ نه قارالتی نه ده بیر سس
چشم ها به راه دوخته شده و منتظر و نگران بدون اینکه شبهی که دیده شود و نه صدایی که به گوش برسد
"شهریار " گزیده ی اشعار ترکی ، بهجت آباد خاطره سی )
و یا
( ( سندن سورا گوزلر آسیلی تنگه نفسدیر
جان وارسا دئمیشکن قالاراق بیر قورو سسدیر ) )
"علی جبرائیلی اندرگان"



کلمات دیگر: