کلمه جو
صفحه اصلی

میشی


مترادف میشی : قهوه ای روشن

فارسی به انگلیسی

hazel, [eye] hazel, maroon

[eye] hazel, maroon


فرهنگ اسم ها

اسم: میشی (دختر) (فارسی)
معنی: منسوب به میش، دارای رنگ قهوه ای مایل به سبز

مترادف و متضاد

قهوه‌ای روشن


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - منسوب به میش . ۲ - سبز روشن ماشی روشن برنگی بین زاغ و قهوه یی . یاچشم میشی . چشمی که برنگ چشم میش باشد سبز : [ با چشمهایی نیشی رک زده و حالت سختی که داشت گردن خود را بانصف تنه اش بدشواری بر میگردانید.]
دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس

فرهنگ معین

(ص نسب . ) ۱ - منسوب به میش . ۲ - سبز روشن .

لغت نامه دهخدا

میشی . (اِخ ) آدم نزد مجوس . میشه . مقابل میشانه ، حوا. و گویند آن دو از گیاه ریباس از نطفه ٔکیومرث زادند. (مفاتیح ). همسر یا رفیق میشانه . (از یادداشت مؤلف ). همزاد میشانه که میشی و میشانه به نوشته ٔ بیرونی در آثار الباقیه به منزله ٔ آدم و حوا هستند در نزد ایرانیان . (از تاریخ سیستان ، ذیل ص 2 و آثارالباقیه ص 103). و رجوع ب-ه میش-ه و مشی-ه ش-ود.


میشی . (ص نسبی ) از میش . منسوب به میش . هرآنچه به میش (گوسفند) نسبت دارد: چشمهای میشی . (از یادداشت مؤلف ). اشهل . شهلا. به رنگ چشم میش . (یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح عامیانه ) رنگ سبز روشن . ماشی روشن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
- چشم میشی ؛ رنگی بین زاغ و قهوه ای در چشم . رنگ سبز روشن . ماشی روشن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). اشهل . شهلا. چشمانی به رنگ چشم میش .
|| قسمی بادام به جهرم . (یادداشت مؤلف ). || (حامص ) میش بودن . صفت و حالت میش داشتن ، یعنی رام و بی آزار بودن .
- امثال :
میشی پیشه کن بگذار گرگی . (یادداشت مؤلف ).


میشی. ( ص نسبی ) از میش. منسوب به میش. هرآنچه به میش ( گوسفند ) نسبت دارد: چشمهای میشی. ( از یادداشت مؤلف ). اشهل. شهلا. به رنگ چشم میش. ( یادداشت مؤلف ). || ( اصطلاح عامیانه ) رنگ سبز روشن. ماشی روشن. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).
- چشم میشی ؛ رنگی بین زاغ و قهوه ای در چشم. رنگ سبز روشن. ماشی روشن. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ). اشهل. شهلا. چشمانی به رنگ چشم میش.
|| قسمی بادام به جهرم. ( یادداشت مؤلف ). || ( حامص ) میش بودن. صفت و حالت میش داشتن ، یعنی رام و بی آزار بودن.
- امثال :
میشی پیشه کن بگذار گرگی . ( یادداشت مؤلف ).

میشی. ( اِخ ) آدم نزد مجوس. میشه. مقابل میشانه ، حوا. و گویند آن دو از گیاه ریباس از نطفه ٔکیومرث زادند. ( مفاتیح ). همسر یا رفیق میشانه. ( از یادداشت مؤلف ). همزاد میشانه که میشی و میشانه به نوشته بیرونی در آثار الباقیه به منزله آدم و حوا هستند در نزد ایرانیان. ( از تاریخ سیستان ، ذیل ص 2 و آثارالباقیه ص 103 ). و رجوع ب-ه میش-ه و مشی-ه ش-ود.

میشی. ( اِخ ) دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس ، واقع در 96هزارگزی جنوب میناب با 150 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ).

میشی . (اِخ ) دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس ، واقع در 96هزارگزی جنوب میناب با 150 تن سکنه . آب آن از چاه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).


فرهنگ عمید

ویژگی چشم دارای رنگ قهوه ای مایل به سبز.

دانشنامه عمومی



کلمات دیگر: