کلمه جو
صفحه اصلی

افراز


مترادف افراز : تفکیک، جداسازی

فارسی به انگلیسی

partition


elevate or hoist thou, elevating, elevator, partition, separating

separating, partition


عربی به فارسی

تراوش , ترشح , دفع , پنهان سازي , اختفا


فرهنگ اسم ها

(تلفظ: afrāz) بلندی ، فراز ، بالا و فراز ؛ افراشتن و افروختن .


اسم: افراز (دختر) (فارسی) (تلفظ: afrāz) (فارسی: اَفراز) (انگلیسی: afraz)
معنی: افراشتن و افروختن، بلندی، فراز، بالا و فراز

مترادف و متضاد

تفکیک، جداسازی


فرهنگ فارسی

فراز، بلندی، ضد نشیب، به معنی کرسی و منبر هم گفته اند، جداکردن چیزی ازچیزدیگر، جداکردن چیزی برای کسی
( مصدر ) جدا کردن چیزی از چیز دیگر .

فاصلۀ عمودی خط پاکار تا بالاترین نقطۀ کمان زیرین قوس یا چَفته


فرهنگ معین

( اَ ) [ په . ] (اِ.)1 - بلندی ، فراز. 2 - کرسی ، منبر.


( اِ ) [ ع . ] (مص م .)جدا کردن ، بیرون دادن .


( اَ ) [ په . ] (اِ. )۱ - بلندی ، فراز. ۲ - کرسی ، منبر.
( اِ ) [ ع . ] (مص م . )جدا کردن ، بیرون دادن .

لغت نامه دهخدا

افراز. [ اَ ] ( اِ ) بلندی. ( برهان ) ( شرفنامه منیری ). بمعنی بالا باشد. ( فرهنگ اسدی ). بلندی. ( آنندراج ) ( هفت قلزم ). بلندی و قله. ( ناظم الاطباء ). بمعنی بالا و فراز مقابل نشیب. ( از شعوری ) :
از افراز چون کژ بگردد سپهر
نه تندی بکار آید از این نه مهر.
فردوسی.
یکی تل بد از گوشه ره بلند
بر افراز تل برشد آن هوشمند.
فردوسی.
کز اسبان تو باره دستکش
کجا برخرامد بر افراز خوش.
فردوسی.
خروشان و جوشان و دل پرنهیب
بر افراز سر برکشید از نشیب.
فردوسی.
عنان رخش را داد و بنهاد روی
نه افراز دید از سیاهی نه جوی.
فردوسی.
زبس رفعتش شاهباز خرد
نیارد بر افراز او برپرد.
لبیبی.
نماز دیگر برنشست [ سبکتگین ] و در آن صحرا میگشت و همه اعیان با وی و جای آن در صحرا و افرازها و کوهپایه ها بود. ( تاریخ بیهقی ص 198 ).
چو اسب اندر افراز و شیب افکنم
چو او من بزخم رکیب افکنم.
( گرشاسب نامه ).
کمند و کمان دادشان ساز جنگ
زره زیر و ز افراز چرم پلنگ.
( گرشاسب نامه ).
تا بر افراز باشد و به نشیب
آتش و آب وا ره رفتار.
ابوالفرج رونی.
و جمله پشته ها و نشیب و افراز آن ولایت بغلّه بکارند. بعض کی پشته ها و افرازهاباشد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 144 ).
آسمان گون قصبی بسته بر افراز قمر
ز آسمان وز قمرش خوبتر آن روی و قصب.
سنائی.
باره در زیر او چو هیکل چرخ
چتر از افراز سر چو خرمن ماه.
( از تاج المآثر ).
- افراز آب ؛ ماوراءالنهر. ( یادداشت مؤلف ).
- افراز تخت ؛ بالای تخت. روی تخت :
ملک آمد و تخت زرین نهاد
بر افراز آن تخت بنشست شاد.
فردوسی.
بیاورد موبد ورا شادمان
نشاندش بر افراز تخت کیان.
فردوسی.
سوی قبه داد شدنیک بخت
چو جم شد نشست او بر افراز تخت.
فردوسی.
- افراز دار ؛ بالای دار. بر دار. روی دار :
شاه سخن منم شعرا دزد گنج من
بس دزد را که شاه بر افراز دار کرد.
خاقانی.
- افراز زین ؛ بالای زین. روی زین :
بنیروی یزدان جان آفرین
سواری نمانم بر افراز زین.

افراز. [ اَ ] (اِ) بلندی . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). بمعنی بالا باشد. (فرهنگ اسدی ). بلندی . (آنندراج ) (هفت قلزم ). بلندی و قله . (ناظم الاطباء). بمعنی بالا و فراز مقابل نشیب . (از شعوری ) :
از افراز چون کژ بگردد سپهر
نه تندی بکار آید از این نه مهر.

فردوسی .


یکی تل بد از گوشه ٔ ره بلند
بر افراز تل برشد آن هوشمند.

فردوسی .


کز اسبان تو باره ٔ دستکش
کجا برخرامد بر افراز خوش .

فردوسی .


خروشان و جوشان و دل پرنهیب
بر افراز سر برکشید از نشیب .

فردوسی .


عنان رخش را داد و بنهاد روی
نه افراز دید از سیاهی نه جوی .

فردوسی .


زبس رفعتش شاهباز خرد
نیارد بر افراز او برپرد.

لبیبی .


نماز دیگر برنشست [ سبکتگین ] و در آن صحرا میگشت و همه ٔ اعیان با وی و جای آن در صحرا و افرازها و کوهپایه ها بود. (تاریخ بیهقی ص 198).
چو اسب اندر افراز و شیب افکنم
چو او من بزخم رکیب افکنم .

(گرشاسب نامه ).


کمند و کمان دادشان ساز جنگ
زره زیر و ز افراز چرم پلنگ .

(گرشاسب نامه ).


تا بر افراز باشد و به نشیب
آتش و آب وا ره رفتار.

ابوالفرج رونی .


و جمله پشته ها و نشیب و افراز آن ولایت بغلّه بکارند. بعض کی پشته ها و افرازهاباشد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 144).
آسمان گون قصبی بسته بر افراز قمر
ز آسمان وز قمرش خوبتر آن روی و قصب .

سنائی .


باره در زیر او چو هیکل چرخ
چتر از افراز سر چو خرمن ماه .

(از تاج المآثر).


- افراز آب ؛ ماوراءالنهر. (یادداشت مؤلف ).
- افراز تخت ؛ بالای تخت . روی تخت :
ملک آمد و تخت زرین نهاد
بر افراز آن تخت بنشست شاد.

فردوسی .


بیاورد موبد ورا شادمان
نشاندش بر افراز تخت کیان .

فردوسی .


سوی قبه ٔ داد شدنیک بخت
چو جم شد نشست او بر افراز تخت .

فردوسی .


- افراز دار ؛ بالای دار. بر دار. روی دار :
شاه سخن منم شعرا دزد گنج من
بس دزد را که شاه بر افراز دار کرد.

خاقانی .


- افراز زین ؛ بالای زین . روی زین :
بنیروی یزدان جان آفرین
سواری نمانم بر افراز زین .

فردوسی .


- افراز که و افراز کوه ؛ بالای کوه . بلندی کوه :
که آیم بر افراز کُه چون پلنگ
نه دژ ماند آنگه نه کهسار و سنگ .

فردوسی .


نگه کرد سیمرغ ز افراز کوه
بدانست چون دید سام و گروه .

فردوسی .


چو روی زمین گشت چون پر زاغ
از افراز کوه اندرآمد چراغ .

فردوسی .


همی تافت چون مه میان گروه
و یا مهر تابان بر افراز کوه .

فردوسی .


|| (نف مرخم ) اسم فاعل هم آمده است که بلندکننده باشد.(برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ) (هفت قلزم ). مشتق از افراختن و افراشتن . بلندکننده . (ناظم الاطباء).
- سرافراز ؛ سربلند. (ناظم الاطباء) :
ز گوران سرافراز گوری بود
که با فحلیش دست زوری بود.

نظامی .


سرافراز گشت از سرافکندگی .

نظامی .


سرافراز این خاک فرخنده بودم
ز عدلت بر اقلیم یونان و روم .

سعدی .


- گردن افراز ؛ گردن بلند. (ناظم الاطباء) :
بنیروی شه گردن افراز بود.

نظامی .


|| (فعل امر) بمعنی امر هم هست یعنی بردار و بلند ساز. (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ). بلند کن . (شرفنامه ٔ منیری ).
|| (ص ) بلند. (برهان ) (هفت قلزم ). مرتفع.افراخته . منصوب . بلند. (ناظم الاطباء). بمعنی بلند. (از شعوری ) :
ای در همه علمها سرافراز
دائم ز جهانیان سر افراز.

ابوعاصم .


|| بسته . (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ) (هفت قلزم ). محدود و مسدود. (ناظم الاطباء). || گشاده و پهن شده . (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ). پهن . فراخ . گشاده . عریض . (ناظم الاطباء). گشاده و پهن را خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). || قریب و نزدیک . || سرکش و سرکشیده را نیز گویند. (برهان ) (هفت قلزم ) (آنندراج ).سرکش . (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری ). || (اِ) پیش . (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ) (فرهنگ جهانگیری ). || نشیب را هم گفته اند که در مقابل فراز است . || (ق ) بمعنی از این باز و بعد از این هم هست . (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ). پس از این . بعد از این . (ناظم الاطباء). از این باز. (فرهنگ جهانگیری ). || زیر. تحت . پائین . || پیش از این . در پیش . (ناظم الاطباء). || (اِ) بمعنی آلت تناسل هم آمده است . (برهان ) (هفت قلزم ) (آنندراج ). نره که آلت تناسل بود. (ناظم الاطباء). || بمعنی جمع باشد که مقابل فرد است . (برهان ) (هفت قلزم ). جمع در مقابل فرد چنانکه گویند: مردم بر مردمان افراز (جمع) بسته می شود. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری ) :
روح اقسام شادمانی را
از پی بزم تو کند افراز.

سیف اسفرنگ (دیوان ص 266).


|| منبر خطیبان را هم گویند. (برهان )(هفت قلزم ) (آنندراج ). منبر که خطیب بر وی خطبه خواند. (ناظم الاطباء). منبر. (فرهنگ جهانگیری ).
|| بمعنی مصالح طعام مثل گشنیز و قرنفل و زیره و غیره و این مخفف بوافراز باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || کفش . پاپوش . (ناظم الاطباء). || پشت . || حرزه را خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). || (اِ مص ) بالا رفتن . (اوبهی ).
- افراز پس گوش ؛ استخوان برآمده ٔ پشت گوش . (ناظم الاطباء). افراز پس سر. قمحدوه . (السامی ).
- افراز پیش سر ؛ یافوخ . (السامی ).
- افراز رخ ؛ برآمدگی گونه . (ناظم الاطباء).
- شیب و فراز ؛ تحت و فوق . (یادداشت مؤلف ).

افراز. [ اِ ] (ع مص ) جدا کردن چیزی . (آنندراج ). جدا کردن و تمیز دادن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || دست دادن شکار به انداختن . || قادر گردانیدن جهت نزدیکی وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
- افراز کردن ؛ تقسیم کردن ملک مشاع . جدا کردن سهم هر یک از کسانی که در ملکی بطور مشاع مالک هستند.


فرهنگ عمید

۱. = افراشتن
۲. افراخته (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): سرافراز، گردن افراز.
۳. (اسم ) [مقابلِ نشیب] [قدیمی] فراز، بالا.

دانشنامه عمومی

افراز ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
افراز مجموعه ها مربوط به نظریهٔ مجموعه ها
افراز (معماری) بلندای جَفد تاق یا گنبد از دهانه سازه
افراز (سازمان) سازمانی مردم نهاد در ایران
افراز (حقوقی) به معنی تقسیم برابر اموال غیرمنقول بین دو یا چند نفر

دانشنامه آزاد فارسی

افراز (حقوق). اِفْراز (حقوق)
(در لغت به معنای جداکردن و تقسیم کردن) در اصطلاح حقوق، تفکیک و تعیین سهم هر یک از شرکا در مال مشترک و مشاع، به نحوی که حصۀ هر کدام از ایشان مشخص شود که آن را مفروز و مجزی شده گویند. افراز و تقسیم گاه با تراضی است، مانند این که دو نفر که مشترکاً مالک خانۀ دوطبقه ای هستند، با توافق و تراضی آن را بین خود تقسیم نمایند، و گاه به اجبار و با حکم دادگاه است، مانند این که یکی از شرکا حاضر نشود مال مشاع را تقسیم کنند که در این صورت، شریک دیگر می تواند به دادگاه رجوع نماید. دادگاه با نظر کارشناس آن را تقسیم می کند. اگر مال قابل تقسیم نباشد، مانند این که دو نفر در یک اتومبیل شریک باشند، آن را به فروش می رساند و بهای آن را بین شرکا تقسیم می کند که آن را تقسیم تعدیل گویند.

افراز (ریاضیات). اِفْراز (ریاضیات)(partition)
در ریاضیات، تجزیۀ مجموعه به زیرمجموعه هایی مجزا که اجتماعشان برابر آن مجموعه باشد. همچنین، به نوشتن یک عدد صحیح مثبت به صورت مجموع چند عدد صحیح مثبت نیز افراز می گویند.

فرهنگستان زبان و ادب

{rise, pitch} [معماری و شهرسازی] فاصلۀ عمودی خط پاکار تا بالاترین نقطۀ کمان زیرین قوس یا چَفته
{partition} [ریاضی] اِفراز به سه صورت است: افراز بازه، افراز عدد و افراز مجموعه

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تقسیم مال مشترک را اِفراز می گویند و از آن در باب قضاء سخن گفته‏اند.
نزد فقیهان امامی تقسیم، خرید و فروش (بیع) نیست، بلکه جدا کردن (افراز) حقّ هر یک از شریکان از مال مشترک است. از این رو، احکام بیع بر آن بار نمی‏شود.
تقسیم افراز
افراز به معنای جدا کردن حق هر یک از شریکان از مال مشترک، تمامی انواع قسمت را شامل می‏شود؛ امّا برخی، قسمت را به سه نوع تقسیم کرده و یک نوع آن را تقسیم افراز قرار داده‏اند و آن در جایی است که مال با حفظ ویژگیهای آن قابل تقسیم به اجزای مساوی باشد، مانند پارچه، گندم و دیگر حبوبات. افراز به این معنا خاص است.
تقسیم مال به اجبار
اگر یکی از دو شریک، تقسیم ‏مال‏ را درخواست کند و شریک دیگر امتناع ورزد و مال نیز پس از قسمت کردن همانند پیش از آن قابل انتفاع باشد، مال به اجبار تقسیم می‏شود.



پیشنهاد کاربران

ترشح

اعمار نمودن یا بنا کردن

- ( اِ ) [ ع . ] ( مص م . ) جدا کردن، بیرون دادن ، جدا کردن چیزی از چیز دیگر .
- در ریاضیات : اگر اشتراک دو به دو چند زیر مجموعه از ( A ) برابر تهی ( {} ) باشد و اجتماع تمام آنها برابر ( A ) باشد؛ در این صورت این زیر مجموعه ها إفرازی از ( A ) هستند. مثال :
{ A : { 1, 2, 3
یک إفراز از ( A ) :
{1 , 2 } , {3 }

در اصطلاح حقوقی؛جداسازی و تقسیم مال مشاع را گویند

در افراز همیشه ملک باید مشاع باشد، اما در تفکیک و تقسیم ممکن است ملک مشاع نباشد.

افراز: [ اصطلاح معماری و شهر سازی ] جداکردن قسمتی از یک قطعه زمین، به صورت یک قطعه و یا چند قطعه مجزا را افراز گویند.

افراز: در معنی فراز است و بن اکنون از افراختن.
"همی تافت چون مَه میان گروه
و گر مهر تابان، بر افراز کوه"
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص ۳۷٠ . )

افراز : افراز اسم دختر با ریشه فارسی است . افراز به معنی : 1 - بلندی، فراز، بالا و فراز؛ 2 - افراشتن و افروختن.

افراز : بالا . بلند. فراز . اعلی .


کلمات دیگر: