کلمه جو
صفحه اصلی

انگه

فرهنگ فارسی

( آنگه ) ۱ - آن زمان آن وقت آن هنگام . ۲ - پس از آن سپس بعد در آخر . ۳ - مع هذا مع ذالک . ۴ - بعلاوه از آن گذشته .
( اسم ) ۱ - زنی که همراه عروس بخان. شوهر رود و او را بحجل. عروسی برد . ۲ - زن برادر. ۳ - دای. خاتون .
دهی از بخش طالقان شهرستان تهران است . آب از چشمه سار . محصول : غلات لوبیا .

فرهنگ معین

(اِ گَ ) (اِ. ) ۱ - زنی که شب زفاف همراه عروس به خانة داماد می رود. ۲ - زن برادر. ۳ - دایة خاتون . ینگه و ینگا، هم گویند.

لغت نامه دهخدا

( آنگه ) آنگه. [ گ َه ْ ] ( ق مرکب ) آنگاه. پس. سپس. بعد. بعد از آن : اکنون نواحی اسلام همه یاد کنیم و آنگه باقی نواحی کافران یاد کنیم. ( حدودالعالم ). و اندر وی [ اندر نصیبین ] چشمه ها است بسیار و از آن چشمه ها پنج رود برخیزد و بیک جای گرد شود و آن را خابور خوانند و آنگه اندر فرات افتد. ( حدودالعالم ).
شاها هزار سال بعز اندرون بزی
وآنگه هزار سال بملک اندرون ببال.
عنصری.
وز پشت فروگیرد و بر هم نهد انبار
آنگه بیکی چرخشت اندر فکَنَدْشان.
منوچهری.
یک جزو مغنسیا بباید گرفت با یک جزو بُسد و یک جزو زنگار آنگاه هر سه را خرد بساید... آنگه یک من نرم آهن بیاورد.( نوروزنامه ). || آن وقت. آن زمان. در آن حال. در آن هنگام :
نکنی طاعت و آنگه که کنی سست و ضعیف
راست گوئی که همه سخره و شاکار کنی.
کسائی.
بدانگه کجا مادرت را ز چین
فرستاد خاقان بایران زمین.
فردوسی.
نه بینی که عیسی مریم چه گفت
بدانگه که بگشاد راز نهفت ؟
فردوسی.
که آیم بر افراز کُه ْ چون پلنگ
نه دژ ماند آنگه نه کهسار و سنگ.
فردوسی.
چون شدم نیم مست و کالیوه
باطل آنگه بنزد من حق بود.
حصیری ( خطیری ؟ ).
ساخت آنگه یکی بیوگانی
هم بر آئین و رسم یونانی.
عنصری.
چه سود از دزدی آنگه توبه کردن
که نتوانی کمند انداخت بر کاخ.
سعدی.
- زآنگه که ؛ از آن وقت که :
زآنگه که تو را بر من مسکین نظر است
آثارم ازآفتاب مشهورتر است.
سعدی.
- هر آنگه ؛ هرزمان. هر وقت :
هر آنگه که خوری می خوش آنگه است
خاصه که گل و یاسمن دمید.
رودکی.
هر آنگه که روز تو اندرگذشت
نهاده همی باد گردد بدشت.
فردوسی.
- همانگه ؛ در همان وقت :
همانگه ز دینار بردی هزار
ز گنج جهاندیده نامدار.
فردوسی.
- || فوراً. فی الفور. درساعت :
خشمش آمد و همانگه گفت ویک
خواست کو را برکند از دیده کیک.
رودکی.
یکی گرز زد ترک را بر هباک
کز اسب اندر آمد همانگه بخاک.
فردوسی ( از فرهنگ اسدی ).

انگه. [ اِ گ َ ] ( ترکی ، اِ ) زنی که همراه عروس به خانه شوهر رود و او را به حجله عروسی برد. زن برادر. || دایه خاتون. ( فرهنگ فارسی معین ).

انگه . [ اِ گ َ ] (ترکی ، اِ) زنی که همراه عروس به خانه ٔ شوهر رود و او را به حجله ٔ عروسی برد. زن برادر. || دایه ٔ خاتون . (فرهنگ فارسی معین ).


انگه . [ ] (اِخ ) دهی از بخش طالقان شهرستان تهران است که 143 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و محصول آنجا غلات و لوبیاست . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


فرهنگ عمید

= ینگه

ینگه#NAME?


دانشنامه عمومی

انگه، روستایی از توابع بخش طالقان شهرستان ساوجبلاغ در استان البرز ایران است.
این روستا در دهستان پایین طالقان قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۸۰ نفر (۴۰خانوار) بوده است.
تات ها ساکنین روستای انگه هستند که به زبان تاتی سخن می گویند.

گویش مازنی

نوعی حشره ی گزنده


/ange/ نوعی حشره ی گزنده

پیشنهاد کاربران

آن لحظه

آنگاه
آن هنگام

خلاصه کلمه آنگاه، ، ، معنی:آن وقت، آن زمان

ان موقع
ان وقت


کلمات دیگر: