تن اندر افکندن . تن برفکندن
تن برافکندن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تن برافکندن. [ ت َ ب َ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تن اندر افکندن. تن برفکندن. حمله بردن. هجوم بردن :
پس از کین برافکند تن برهمه
رمان کردشان هر سویی چون رمه.
خروش یلان شد به ابر بلند.
پس از کین برافکند تن برهمه
رمان کردشان هر سویی چون رمه.
اسدی.
بزد کوس و تن بر سپه برفکندخروش یلان شد به ابر بلند.
اسدی.
رجوع به تن اندرافکندن و تن افکندن شود.کلمات دیگر: