کلمه جو
صفحه اصلی

مری کردن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- جدال کردن پیکار کردن . ۲- برابری کردن با کسی در قدر و مرتبه و بزرگی : صدرا بدان خداا کز آثار عدل او با آفتاب ذر. خاکی مری کند ... ( سیف اسفرنگ )

لغت نامه دهخدا

مری کردن. [ م ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) مرا کردن. جدال کردن. خصومت کردن. لجاج کردن. و رجوع به مرا کردن شود :
به طول و عرض همی کرد با سپهرمری
ز بس نشیب همی بست با سقر پیمان.
عنصری.
خط فریشتگان را همی نخواهی خواند
چنین به بی ادبی کردن ولجاج و مری.
ناصرخسرو.
به شکل و هیئت جرم سپهر معذور است
اگر نیارد با او بقیه کرد مری.
ابوالفرج رونی ( دیوان ص 120 ).
ورکنی با او مری و همسری
کافرم گر تو از ایشان بو بری.
مولوی.
سربریده از مرض آن اشتری
کو بتک با اسب میکردی مری.
مولوی.
گفت پیغمبر که ای طالب جری
هان مکن با هیچ مطلوبی مری.
مولوی.
ساحران در عهد فرعون لعین
چون مری کردند با موسی ز کین.
مولوی.
ای مری کرده پیاده با سوار
سرنخواهی برد اکنون پای دار.
مولوی.


کلمات دیگر: