بر نشست قرار دادن
مرکب ساختن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
مرکب ساختن. [ م ُ رَک ْ ک َ ت َ ] ( مص مرکب ) تهیه مرکب کردن. دوده و سیاهی دوات درست کردن. || ترکیب کردن. پیوستن. پیوند دادن :
ده انگشتت مرتب کرد بر کف
دو بازویت مرکب ساخت بر دوش.
مرکب ساختن. [ م َ ک َ ت َ ]( مص مرکب ) برنشست قرار دادن. وسیله سواری ساختن. اقتعاد؛ ستور را مرکب خویش ساختن. ( المصادر زوزنی ).
ده انگشتت مرتب کرد بر کف
دو بازویت مرکب ساخت بر دوش.
سعدی ( گلستان ).
مرکب ساختن. [ م َ ک َ ت َ ]( مص مرکب ) برنشست قرار دادن. وسیله سواری ساختن. اقتعاد؛ ستور را مرکب خویش ساختن. ( المصادر زوزنی ).
مرکب ساختن . [ م َ ک َ ت َ ](مص مرکب ) برنشست قرار دادن . وسیله ٔ سواری ساختن . اقتعاد؛ ستور را مرکب خویش ساختن . (المصادر زوزنی ).
مرکب ساختن . [ م ُ رَک ْ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) تهیه ٔ مرکب کردن . دوده و سیاهی دوات درست کردن . || ترکیب کردن . پیوستن . پیوند دادن :
ده انگشتت مرتب کرد بر کف
دو بازویت مرکب ساخت بر دوش .
ده انگشتت مرتب کرد بر کف
دو بازویت مرکب ساخت بر دوش .
سعدی (گلستان ).
کلمات دیگر: