کلمه جو
صفحه اصلی

دیرگاهی

فارسی به انگلیسی

belated, lateness

فرهنگ فارسی

مدتی مدید .

لغت نامه دهخدا

دیرگاهی. ( ص نسبی مرکب ، ق مرکب ) مدتی مدید. منسوب به دیرگاه. مدتی طویل. مقابل زودگذار. ( یادداشت مؤلف ) :
به کوه اندرون مانده دیرگاهی
به سنگ اندرون زاده باستانی.
فرخی.
|| قدیم. دیرینه :
بگفت این و پس هر دو برخاستند
غم دیرگاهی ز دل کاستند.
فردوسی.


کلمات دیگر: