کلمه جو
صفحه اصلی

منحصر


مترادف منحصر : مختص، مخصوص، ویژه، انحصاریافته، محدود، محصور

برابر پارسی : تک، تنها، دربست، ویژه، یکتا، یگانه

فارسی به انگلیسی

confined, restricted, limited, exclusive

confined, limited, exclusive


exclusive


فارسی به عربی

محدودة , واحد

مترادف و متضاد

limited (صفت)
محدود، مشروط، منحصر

confined (صفت)
محدود، بستری، منحصر، محدود شده

restricted (صفت)
محصور، منحصر، در مضیقه

exclusive (صفت)
تنها، منحصر، گران، دربست، انحصاری، منحصر بفرد، انتصاری

limitary (صفت)
محدود، منحصر، دارای قدرت محدود

مختص، مخصوص، ویژه


انحصاریافته


محدود، محصور


۱. مختص، مخصوص، ویژه
۲. انحصاریافته
۳. محدود، محصور


فرهنگ فارسی

انحصاریافته، محدود و محصور

فرهنگ معین

(مُ حَ ص ) [ ع . ] (اِمف . ) انحصار یافته ، محدود و محصور شده .

لغت نامه دهخدا

منحصر. [ م ُ ح َ ص ِ ] ( ع ص ) حصرکرده شده. ( آنندراج ). احاطه شده و محصورشده و محبوس شده و محدودشده. ( ناظم الاطباء ) : زنهارتا گمان نبری که اسماء الهی در آنچه شنیده ای و به تو رسیده منحصر است. ( مصباح الهدایة چ همایی ص 24 ). هر که واحد را در معرفت خود منحصر داند، به حقیقت ممکورو مغرور است. ( مصباح الهدایة چ همایی ص 18 ). || شامل شده و گنجیده و شمرده شده. ( ناظم الاطباء ).
- منحصر شدن ؛ شمرده شدن.به حساب آمدن : دل بر آن نهاد که از جیحون بگذرد و به ایلک خان التجا سازد و در عداد خدم و حشم او منحصر شود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 156 ). اگر به گناهی که ندارم اعتراف کنم... در زمره گناهکاران منحصر شده... ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 243 ). تا خود به چه حیلت و کدام وسیلت در جمله ایشان منحصرشوند. ( مرزبان نامه ایضاً ص 253 ). اگر به اختیار طبع... خواهم که در آن جمله آیم و در عدد ایشان منحصر شوم دشوار دست دهد. ( مرزبان نامه ایضاً ص 155 ).
|| مقصور. مختص : یگانگی منحصر به ذات باری است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- منحصر بفرد ؛ یگانه. یکتا. وحید. فرید. بی نظیر. بیمانند. بیمثال. بی شبیه. بی همال. بی قرین. ( یادداشت ایضاً ).
- منحصر شدن ؛ مقصور شدن. مختص شدن. اختصاص داشتن :
منحصر شد رهبری بر ذات او
هست منشور جهان آیات او.
اسیری لاهیجی ( از آنندراج ).

فرهنگ عمید

انحصار یافته، محدود، محصور.

پیشنهاد کاربران

مخصوص ویژه
محدود


کلمات دیگر: