بی حرف
فارسی به انگلیسی
dumb, indisputable, [adv.] indisputably, [inter.] quiet
mum, mute, silent, tacit
فارسی به عربی
صامت
مترادف و متضاد
ساکت، ارام، بی صدا، صامت، خاموش، بی حرف، خمش، خموش
غیر قابل سرایت، نگفتنی، غیر قابل ابلاغ، غیرقابل پخش، بدون رابطه، بی حرف
خاموش، بی حرف، غیر قابل بیان با لغات
فرهنگ فارسی
بی سخن و بدون تکلم ٠ یا بدون رد کردن ٠ یا بدون شک ٠
لغت نامه دهخدا
بی حرف. [ ح َ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) بی سخن و بدون تکلم. || بدون رد کردن. || بدون شک. || فوراً و فی الفور. ( ناظم الاطباء ).
- بی حرف پیش ؛ ( در تداول عامه ) تعویذگونه ای است که پیش از عمل و اقدام یا کاری که کنند یا واقع شود گویند چه معتقدند کاری را که از پیش از وقوع آن خبر دهند آن نخواهد شد. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- بی حرف پیش ؛ ( در تداول عامه ) تعویذگونه ای است که پیش از عمل و اقدام یا کاری که کنند یا واقع شود گویند چه معتقدند کاری را که از پیش از وقوع آن خبر دهند آن نخواهد شد. ( یادداشت بخط مؤلف ).
کلمات دیگر: