مترادف مولد : تولیدگر، خالق، زایا، زاینده، سازنده، دینام، ژنراتور | زادگاه، مسقطالراس، موطن، میهن
برابر پارسی : زایا، زایش ده
birthplace
[rare] born
producing, [n.] generator, producer
gen _, generative, generator
دينام , دينامو , مولد , زاينده , زاده اروپايي وزنگي , دورگه
صفت
تولیدگر، خالق، زایا، زاینده، سازنده
دینام، ژنراتور
زادگاه، مسقطالراس، موطن، میهن
۱. تولیدگر، خالق، زایا، زاینده، سازنده
۲. دینام، ژنراتور
← مولد برق
(مُ وَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - تولید شده ، زاییده . 2 - پدید آورده . 3 - شخص عجمی که در عرب پرورش یافته . 4 - کلام ساخته و بر بافته . 5 - لغت عجمی که عرب در کلام استعمال کند. 6 - لغتی که قدمت استعمال ندارد، مستحدث . ج . (برای کسان ) مولدین .
(مُ لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زادگاه . 2 - هنگام زادن . ج . موالد.
(مُ وَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) تولید کننده ، زاینده .
مولوی .
ناصرخسرو.
خاقانی .
خاقانی .
جامی .
مولد. [ م َ ل ِ ] (ع مص ) ولاد. ولادة. الادة. (ناظم الاطباء). ولادت . زادن . و رجوع به ولادة شود.
مولد. [ م ُ وَل ْ ل َ ] (ع ص ) زاییده شده . || تولیدشده و پرورده شده و پیداشده . (ناظم الاطباء). چیزی که از اصلی بیرون آورندش . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || شخص دوتخمه چنانچه پدرش از هند و مادرش از حبش باشد. (غیاث ) (آنندراج ). دورگه . || شخص عجمی که در عرب پرورش یافته باشد. (آنندراج ) (غیاث ). مولدان گروهی باشند از عجم که در دیار عرب متولد گشته و در آنجا نشو و نما یافته باشند و یا عکس آن . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || گروهی از عرب یا اعراب که با عجم مختلط شده باشند و این طایفه را عرب مستعرب و متعرب نیز گویند و اطلاق مولد بر این جماعت و این طایفه به طریق مجاز است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- رجل مولد ؛ مرد عربی غیرمحض . (ناظم الاطباء). عربی غیرمحض . (المنجد).
|| میان عربی و عجمی . (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). آنها که میان عربی و عجمی باشند. (یادداشت مؤلف ). || لفظ عجمی که عرب در کلام خود استعمال کند. || نوعی از لغت عرب و آن لغتی است که در اصل موضوع نیست مگر از لغت اصلی گرفته اند. (غیاث ) (آنندراج ). لفظی که مولدان از لغت اصلی اخذ کرده باشند به تصرفی ، و در کلام اعراب مستعمل نباشد، مانند «بدایت » که از «بدائت » اخذ کرده اند و این را عامی و مستحدث نیز گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). هر کلمه که تازه پیدا آمده است و در پیش نبوده است ، مانند طاجن به معنی تابه . هر لغت عرب که پیش از ظهور اسلام متداول نبوده است . کلمه ٔ نوپیداشده . لغتی که قدمت استعمال ندارد. (یادداشت مؤلف ).
- کتاب مولد ؛ نامه ٔ ساخته و بربافته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
- کلام مولد ؛ سخن ساخته و بربافته . (ناظم الاطباء).عربی غیرمحض . (المنجد).
- کلمه ٔ مولد ؛ تازه ایجادشده . که از اصل زبان نباشد. کلمه ای که نو آورده باشند.
- لغت مولد ؛ واژه که به تازگی یافت شده باشد و اصلی نباشد، مانند ضفدع و طاجن و تسخن و طیجن . (یادداشت مؤلف ).
- مَثَل مولد ؛ مَثَل جاری در زبان عربی که پیش از ظهور اسلام متداول نبوده است . (یادداشت مؤلف ).
|| نام نوعی شمشیر. (نوروزنامه ).
مولد. [ م ُ وَل ْ ل ِ ] (ع ص ) تولیدکننده و زاینده و پرورنده . (ناظم الاطباء). زاینده : باقلا مولد ریاح است . (یادداشت مؤلف ).
- مولداللعاب ؛ گوشت که در بیخ زبان است . (یادداشت مؤلف ).
- مولد منی ؛ اغذیه و ادویه که قوت باه دهد. (یادداشت مؤلف ).
|| زایاننده و پیداکننده . (غیاث ) (آنندراج ). پدیدآورنده . پدیدارسازنده . به وجودآورنده . (از یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح گیاه شناسی و جانورشناسی ) سلولهای زایا و تولیدکننده . سلولهایی که موجب پیدایش بافتهای جدید جانوری وگیاهی شوند. هریک از سلولهای جنسی جانوری و یا گیاهی (اعم از گامت نر و یا گامت ماده ).
مولد. [ مُل ْ ] (انگلیسی ، اِ) (اصطلاح مطبعی ) محلی است در ماشین حروفچینی جدید که سطر ماتریس در آنجا قرار می گیرد یعنی جلو دهنه ٔ دیگ سرب و دیگ سرب به آن نزدیک شده شکل حروف ریخته می شود. (راهنمای فن چاپ ص 79).
۱. جای ولادت؛ محل تولد؛ زادبوم.
۲. زمان ولادت.
در زبان عربی، ویژگی هریک از کلمات ساختگی یا غیر عربی.
۱. تولیدکننده؛ زاینده؛ بهوجودآورنده؛ زایا.
۲. (اسم) (برق) ژنراتور.
زایش ده