کلمه جو
صفحه اصلی

مولد


مترادف مولد : تولیدگر، خالق، زایا، زاینده، سازنده، دینام، ژنراتور | زادگاه، مسقطالراس، موطن، میهن

برابر پارسی : زایا، زایش ده

فارسی به انگلیسی

[adj.] producing, [n.] generator, producer, [rare] born

birthplace


[rare] born


producing, [n.] generator, producer


gen _, generative, generator


فارسی به عربی

محل المیلاد , منتج , مولد , نشیط

عربی به فارسی

دينام , دينامو , مولد , زاينده , زاده اروپايي وزنگي , دورگه


مترادف و متضاد

begetter (اسم)
مولد، وجوداور، ولد

generator (اسم)
مولد، زاینده، دینام، ژنراتور، مولد برق، زایاد

producer (اسم)
سازنده، مولد، تولید کننده

generatrix (اسم)
مولد، زاینده، احدای کننده

birthplace (اسم)
مولد، زادگاه، محل تولد، زادبوم، موطن، تولدگاه

time of birth (اسم)
مولد

begetting (صفت)
مولد

generating (صفت)
مولد

producing (صفت)
مولد

produced (صفت)
ساخته، مولد

bringing forth (صفت)
مولد، منتج

born (صفت)
مولد، مولود، متولد، زاد، زاییده شده، طبیعی

begotten (صفت)
مولد، مولود

صفت


تولیدگر، خالق، زایا، زاینده، سازنده


دینام، ژنراتور


زادگاه، مسقطالراس، موطن، میهن


۱. تولیدگر، خالق، زایا، زاینده، سازنده
۲. دینام، ژنراتور


فرهنگ فارسی

( اسم ) محلی است در ماشین حروفچینی جدید که سطر ماتریس در آنجا قرار میگیرد و دیگ سرب بان نزدیک شده شکل حروف ریخته میشود .
محلی است در ماشین حروفچینی جدید که سطر ماتریس در آنجا قرار می گیرد ٠

← مولد برق


فرهنگ معین

(مُ لِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - زادگاه . ۲ - هنگام زادن . ج . موالد.
(مُ وَ لِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) تولید کننده ، زاینده .
(مُ وَ لَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - تولید شده ، زاییده . ۲ - پدید آورده . ۳ - شخص عجمی که در عرب پرورش یافته . ۴ - کلام ساخته و بر بافته . ۵ - لغت عجمی که عرب در کلام استعمال کند. ۶ - لغتی که قدمت استعمال ندارد، مستحدث . ج . (برای کسان ) مولدین .

(مُ وَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - تولید شده ، زاییده . 2 - پدید آورده . 3 - شخص عجمی که در عرب پرورش یافته . 4 - کلام ساخته و بر بافته . 5 - لغت عجمی که عرب در کلام استعمال کند. 6 - لغتی که قدمت استعمال ندارد، مستحدث . ج . (برای کسان ) مولدین .


(مُ لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زادگاه . 2 - هنگام زادن . ج . موالد.


(مُ وَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) تولید کننده ، زاینده .


لغت نامه دهخدا

مولد. [ م َ ل ِ ] ( ع مص ) ولاد. ولادة. الادة. ( ناظم الاطباء ). ولادت. زادن. و رجوع به ولادة شود.

مولد. [ م َ ل ِ ] ( ع اِ ) زمان ولادت. ( آنندراج ) ( غیاث ). هنگام زادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). هنگام تولد. زایچه. گاه زادن. هنگام زادن. زمان زادن. سال ولادت. تاریخ ولادت. ( یادداشت مؤلف ). || جای زادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). جایی که در آنجا کسی از مادر متولد گردد. زادبوم. خُهْر. وطن. زانیج.( ناظم الاطباء ). جای ولادت و وطن. ( غیاث ) ( آنندراج ). آنجا که بچه بر زمین آید. ( السامی فی الاسامی ) ( از مهذب الاسماء ). مثبر. مسقطالرأس. محل ولادت. جای زادن بچه. آنجا که بچه بر زمین آید گاه زادن. زادگاه. زادبوم. جای زادن. زادبود. ( یادداشت مؤلف ) :
چرا پس چون هوا او را به قهر از سوی آب آرد
به ساعت باز بگریزد به سوی مولد و منشا.
ناصرخسرو.
مهر و ماه او را دو طفلانند اینک هر دو را
گاهواره بابل و مولد خراسان آمده.
خاقانی.
ترک چون هست به انداختن زوبین جلد
چه زیان دارد اگر مولد او دیلم نیست.
خاقانی.
بخندید و از مولدم پرسید. گفتم از خاک پاک شیراز. ( گلستان ).
مولدم جام و رشحه قلمم
جرعه جام شیخ الاسلامی است.
جامی.
|| زمان ولادت حضرت محمد( ص )، چنانکه میلاد، زمان ولادت حضرت عیسی علیه السلام را گویند. ( از ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح نجوم ) هنگام زادن و برآمدن مردم که طالع هرکس را از شکلهای کواکب که در آن وقت بوده گیرند.بیرونی گوید: او را [ مردم را ] دو ابتداست یکی وقت کِشتن و او را مسقطالنطفه خوانند و دیگر وقت برآمدن و آن زادن است و او را مولد خوانند. از کواکب و شکلهای ایشان اندر وقت مولد، هیلاج دانسته آید و کذخداه و مبتزها و عطیات و زیادت و نقصانات و قواطع. وز تحویل سالهای مولد، انتهاها دانسته آید و تسییرها و خداوندان دور و جان بختار و مدبر و خداوند هفته و فرداها. ( التفهیم ص 519 ). مولد چون به جای باید آوردن و عملش چگونه است ؟ چون بچه از مادر جدا شود ارتفاع آفتاب بگیر اگر روز باشد، و طالع و درجه او بیرون آر که آن طالع مولدش باشد و گر شب بود ارتفاع کوکبی گیر از کواکب ثابته معروف کاندر عنکبوت اسطرلاب باشد وز وی طالع بیرون آر. ( التفهیم ص 527 ).

مولد. [ ل ِ ] ( ع ص ) امرأة مولد؛ زن زاینده. ج ، موالید، موالد. ( ناظم الاطباء ). مادر. ( آنندراج ). || ( از ماده ایلاد ) پدیدآورنده. پیداآورنده. ( یادداشت مؤلف ) :

مولد. [ ل ِ ] (ع ص ) امرأة مولد؛ زن زاینده . ج ، موالید، موالد. (ناظم الاطباء). مادر. (آنندراج ). || (از ماده ٔ ایلاد) پدیدآورنده . پیداآورنده . (یادداشت مؤلف ) :
سنگ و آهن مولد ایجاد نار
زاد آتش زین دو والد قهربار.

مولوی .



مولد. [ م َ ل ِ ] (ع اِ) زمان ولادت . (آنندراج ) (غیاث ). هنگام زادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هنگام تولد. زایچه . گاه زادن . هنگام زادن . زمان زادن . سال ولادت . تاریخ ولادت . (یادداشت مؤلف ). || جای زادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جایی که در آنجا کسی از مادر متولد گردد. زادبوم . خُهْر. وطن . زانیج .(ناظم الاطباء). جای ولادت و وطن . (غیاث ) (آنندراج ). آنجا که بچه بر زمین آید. (السامی فی الاسامی ) (از مهذب الاسماء). مثبر. مسقطالرأس . محل ولادت . جای زادن بچه . آنجا که بچه بر زمین آید گاه زادن . زادگاه . زادبوم . جای زادن . زادبود. (یادداشت مؤلف ) :
چرا پس چون هوا او را به قهر از سوی آب آرد
به ساعت باز بگریزد به سوی مولد و منشا.

ناصرخسرو.


مهر و ماه او را دو طفلانند اینک هر دو را
گاهواره بابل و مولد خراسان آمده .

خاقانی .


ترک چون هست به انداختن زوبین جلد
چه زیان دارد اگر مولد او دیلم نیست .

خاقانی .


بخندید و از مولدم پرسید. گفتم از خاک پاک شیراز. (گلستان ).
مولدم جام و رشحه ٔ قلمم
جرعه ٔ جام شیخ الاسلامی است .

جامی .


|| زمان ولادت حضرت محمد(ص )، چنانکه میلاد، زمان ولادت حضرت عیسی علیه السلام را گویند. (از ناظم الاطباء). || (اصطلاح نجوم ) هنگام زادن و برآمدن مردم که طالع هرکس را از شکلهای کواکب که در آن وقت بوده گیرند.بیرونی گوید: او را [ مردم را ] دو ابتداست یکی وقت کِشتن و او را مسقطالنطفه خوانند و دیگر وقت برآمدن و آن زادن است و او را مولد خوانند. از کواکب و شکلهای ایشان اندر وقت مولد، هیلاج دانسته آید و کذخداه و مبتزها و عطیات و زیادت و نقصانات و قواطع. وز تحویل سالهای مولد، انتهاها دانسته آید و تسییرها و خداوندان دور و جان بختار و مدبر و خداوند هفته و فرداها. (التفهیم ص 519). مولد چون به جای باید آوردن و عملش چگونه است ؟ چون بچه از مادر جدا شود ارتفاع آفتاب بگیر اگر روز باشد، و طالع و درجه ٔ او بیرون آر که آن طالع مولدش باشد و گر شب بود ارتفاع کوکبی گیر از کواکب ثابته ٔ معروف کاندر عنکبوت اسطرلاب باشد وز وی طالع بیرون آر. (التفهیم ص 527).

مولد. [ م َ ل ِ ] (ع مص ) ولاد. ولادة. الادة. (ناظم الاطباء). ولادت . زادن . و رجوع به ولادة شود.


مولد. [ م ُ وَل ْ ل َ ] (ع ص ) زاییده شده . || تولیدشده و پرورده شده و پیداشده . (ناظم الاطباء). چیزی که از اصلی بیرون آورندش . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || شخص دوتخمه چنانچه پدرش از هند و مادرش از حبش باشد. (غیاث ) (آنندراج ). دورگه . || شخص عجمی که در عرب پرورش یافته باشد. (آنندراج ) (غیاث ). مولدان گروهی باشند از عجم که در دیار عرب متولد گشته و در آنجا نشو و نما یافته باشند و یا عکس آن . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || گروهی از عرب یا اعراب که با عجم مختلط شده باشند و این طایفه را عرب مستعرب و متعرب نیز گویند و اطلاق مولد بر این جماعت و این طایفه به طریق مجاز است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- رجل مولد ؛ مرد عربی غیرمحض . (ناظم الاطباء). عربی غیرمحض . (المنجد).
|| میان عربی و عجمی . (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). آنها که میان عربی و عجمی باشند. (یادداشت مؤلف ). || لفظ عجمی که عرب در کلام خود استعمال کند. || نوعی از لغت عرب و آن لغتی است که در اصل موضوع نیست مگر از لغت اصلی گرفته اند. (غیاث ) (آنندراج ). لفظی که مولدان از لغت اصلی اخذ کرده باشند به تصرفی ، و در کلام اعراب مستعمل نباشد، مانند «بدایت » که از «بدائت » اخذ کرده اند و این را عامی و مستحدث نیز گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). هر کلمه که تازه پیدا آمده است و در پیش نبوده است ، مانند طاجن به معنی تابه . هر لغت عرب که پیش از ظهور اسلام متداول نبوده است . کلمه ٔ نوپیداشده . لغتی که قدمت استعمال ندارد. (یادداشت مؤلف ).
- کتاب مولد ؛ نامه ٔ ساخته و بربافته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
- کلام مولد ؛ سخن ساخته و بربافته . (ناظم الاطباء).عربی غیرمحض . (المنجد).
- کلمه ٔ مولد ؛ تازه ایجادشده . که از اصل زبان نباشد. کلمه ای که نو آورده باشند.
- لغت مولد ؛ واژه که به تازگی یافت شده باشد و اصلی نباشد، مانند ضفدع و طاجن و تسخن و طیجن . (یادداشت مؤلف ).
- مَثَل مولد ؛ مَثَل جاری در زبان عربی که پیش از ظهور اسلام متداول نبوده است . (یادداشت مؤلف ).
|| نام نوعی شمشیر. (نوروزنامه ).


مولد. [ م ُ وَل ْ ل ِ ] (ع ص ) تولیدکننده و زاینده و پرورنده . (ناظم الاطباء). زاینده : باقلا مولد ریاح است . (یادداشت مؤلف ).
- مولداللعاب ؛ گوشت که در بیخ زبان است . (یادداشت مؤلف ).
- مولد منی ؛ اغذیه و ادویه که قوت باه دهد. (یادداشت مؤلف ).
|| زایاننده و پیداکننده . (غیاث ) (آنندراج ). پدیدآورنده . پدیدارسازنده . به وجودآورنده . (از یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح گیاه شناسی و جانورشناسی ) سلولهای زایا و تولیدکننده . سلولهایی که موجب پیدایش بافتهای جدید جانوری وگیاهی شوند. هریک از سلولهای جنسی جانوری و یا گیاهی (اعم از گامت نر و یا گامت ماده ).


مولد. [ مُل ْ ] (انگلیسی ، اِ) (اصطلاح مطبعی ) محلی است در ماشین حروفچینی جدید که سطر ماتریس در آنجا قرار می گیرد یعنی جلو دهنه ٔ دیگ سرب و دیگ سرب به آن نزدیک شده شکل حروف ریخته می شود. (راهنمای فن چاپ ص 79).


فرهنگ عمید

۱. جای ولادت، محل تولد، زادبوم.
۲. زمان ولادت.
در زبان عربی، ویژگی هریک از کلمات ساختگی یا غیر عربی.
۱. تولیدکننده، زاینده، به وجودآورنده، زایا.
۲. (اسم ) (برق ) ژنراتور.

۱. جای ولادت؛ محل تولد؛ زادبوم.
۲. زمان ولادت.


در زبان عربی، ویژگی هریک از کلمات ساختگی یا غیر عربی.


۱. تولیدکننده؛ زاینده؛ به‌وجودآورنده؛ زایا.
۲. (اسم) (برق) ژنراتور.


دانشنامه عمومی

مولد (برنامه نویسی). در علوم رایانه، یک مولد (به انگلیسی: Generator) یک رویه خاص است که می تواند برای کنترل کردن رفتار تکرار یک حلقه مورد استفاده قرار گیرد. بسیار شبیه به تابعی است که یک آرایه ای را بازمی گرداند. یک مولد دارای یک سری پارمترهاست، می تواند فراخوانی شود و دنباله ای از مقادیر را تولید کند. با این حال، به جای ساخت یک آرایه که شامل همه مقادیر باشد و همه آن ها را به یکباره برگرداند، یک مولد در هر بار تنها یک مقدار باز می گرداند که با اینکار باعث صرفه جویی در مصرف حافظه می شود و به رویه فراخوان اجازه می دهد تا اولین مقادیر را بلافاصله دریافت و پردازش کند.به طور خلاصه، یک مولد شبیه یک تابع به نظر می رسد اما مانند یک تکرارکننده عمل می کند.
مولدها معمولاً در داخل حلقه ها به کار برده می شوند.
این یک مثال برای پایتون است:

فرهنگ فارسی ساره

زایش ده


فرهنگستان زبان و ادب

[فیزیک] ← مولد برق

پیشنهاد کاربران

یک باتری


کلمات دیگر: