کلمه جو
صفحه اصلی

ایضاح


مترادف ایضاح : تشریح، توضیح، روشنگری، وضوح

فارسی به انگلیسی

explaining

عربی به فارسی

مثال , تصوير


مترادف و متضاد

تشریح، توضیح، روشنگری، وضوح


فرهنگ فارسی

واضح کردن، روشن ساختن، روشن کردن امری
(مصدر ) روشن ساختن هویدا کردن پیدا کردن واضح کردن . جمع : ایضاحات .
در علم معانی کلمه ایکه دلالت دارد بر طلب .

فرهنگ معین

[ ع . ] (مص م . ) روشن ساختن ، واضح کردن .

لغت نامه دهخدا

ایضاح. ( ع مص ) ( از «وض ح » ) پیدا گشتن. ( منتهی الارب ). و روشن و آشکار گشتن و پیدا گشتن. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || پیدا و آشکار کردن. ( منتهی الارب ). هویدا گردیدن. ( مؤید الفضلا ) ( تاج المصادر بیهقی ). آشکار کردن. ( غیاث اللغات ) :
ز پیش خویش بینداز عمدة الکتاب
بدست خویش فروشو مسایل ایضاح.
مسعودسعد.
و بتقریر و ایضاح آن حاجت نیفتد. ( کلیله و دمنه ). لیکن می نماید که مراد ایشان تقریر سمر وتحریر حکایت بوده است نه تفهیم حکمت و ایضاح موعظت.( کلیله و دمنه ). || فرزند سپید شدن مرد را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || در علم معانی کلمه ای که دلالت دارد بر طلب شرح چیزی مبهم متعلق بسائل و بعد از ذکر آن مبهم معین باشد و مجمل مبین. مثل این آیه : رب اشرح لی صدری. ( قرآن 25/20 ). و مثل قول منوچهری :
ابر هژبرگون و تماسیح پیل وار
در دست اوست یعنی شمشیر اوست ای.
و نکته در ایضاح بعد الابهام و تبیین بعد از اجمال آن است که واقع در نفوس است و دیگر آنکه الذ است زیرا که وجدان بعد از طلب الذ است از وجدان پیش از طلب. ( از هنجار گفتار صص 133 - 134 ). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.

فرهنگ عمید

واضح کردن، روشن ساختن، روشن کردن امری.

دانشنامه آزاد فارسی

ایضاح (الایضاح). کتابی به عربی، در نحو، نوشتۀ ابوعلی فارسی، در قرن ۴ق. مؤلف آن را به عضدالدولۀ بویهی اهدا کرده است. الایضاح را گزیدۀ سامان یافتۀ الکتاب سیبویه دانسته و بر آن شرح بسیاری نوشته اند.


کلمات دیگر: