برابر پارسی : تک، یگانه، تنها، بی مانند، تکتا، تکین
منفرد
برابر پارسی : تک، یگانه، تنها، بی مانند، تکتا، تکین
فارسی به انگلیسی
single, solitary, isolated
distinct, individual, lonely, odd, particular, single, solitary, special
فارسی به عربی
فرد , مفرد
مترادف و متضاد
مجرد، تنها، عزب، فردی، تک، فرد، واحد، منفرد، انفرادی، تک و توک، یک نفری، یک لا، یک رشته
مجرد، تنها، پرت، منزوی، تک، منفرد
غریب، شگفتی، فوق العاده، خارق العاده، تک، تکین، منفرد، منحصر بفردی، واژه مفرد، فرید، صیغه مفرد
فرهنگ فارسی
تنها، یکه، یگانه
( اسم صفت ) ۱ - تنها یگانه . ۲ - بی مانند بی نظیر . ۳ - ( شطرنج ) حالت پیاده ایست که از پیاده های دیگر دور شده و دفاع از آن مقدور نیست مقابل پیوسته .
( اسم صفت ) ۱ - تنها یگانه . ۲ - بی مانند بی نظیر . ۳ - ( شطرنج ) حالت پیاده ایست که از پیاده های دیگر دور شده و دفاع از آن مقدور نیست مقابل پیوسته .
فرهنگ معین
(مُ فَ رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) مجرد، تنها.
لغت نامه دهخدا
منفرد. [ م ُ ف َ رِ ] ( ع ص )تنها. ( آنندراج ) ( غیاث ). تنها و مجرد و یکه و یکتا.( ناظم الاطباء ). یگانه. فرد : آن مجتهد طریقت آن منفرد حقیقت... از ائمه وقت بود. ( تذکرةالاولیاء عطار چ کتابخانه مرکزی ج 2 ص 255 ). || ممتاز. مشخص. شاخص : مرزبان... از همه برادران به فضیلت فضل منفرد بود. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 12 ). هر مرکبی را حکمی و خاصیتی و هیئتی بود که بدان متخصص و منفرد باشد و مشارکت نبود. ( اخلاق ناصری ).
- منفرد افتادن ؛ جدا افتادن. ممتاز شدن. مشخص شدن : هر یک به بساطت خویش از دیگری منفرد افتاد. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 98 ).
- منفرد گردانیدن ؛ جدا کردن. ممتاز کردن : یکی را از دیگر منفرد نگرداند. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 166 ).
|| جداگانه. علی حده. مستقل : بعد از این فصلی منفرد در ذکر آن ایراد خواهد رفت. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 321 ). || در اصطلاح شطرنج ، حالت پیاده ای که از پیاده دیگر جدا افتاده و دفاع از آن ممکن نیست. || گوشه نشین. ( ناظم الاطباء ) :
منقطع از خلق نی از بدخویی
منفرد از مرد و زن نی از دویی.
منفرد. [ م َ رِ ] ( اِخ ) یا «منفروا» ( 1232-1266م. ) پادشاه سیسیل از سال 1258م. تا سال 1266 م.او پسر قانونی امپراتور فریدریک دوم بود و در مقابل حمله شارل اول به قلمروش مقاومت کرد. ( از لاروس ).
- منفرد افتادن ؛ جدا افتادن. ممتاز شدن. مشخص شدن : هر یک به بساطت خویش از دیگری منفرد افتاد. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 98 ).
- منفرد گردانیدن ؛ جدا کردن. ممتاز کردن : یکی را از دیگر منفرد نگرداند. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 166 ).
|| جداگانه. علی حده. مستقل : بعد از این فصلی منفرد در ذکر آن ایراد خواهد رفت. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 321 ). || در اصطلاح شطرنج ، حالت پیاده ای که از پیاده دیگر جدا افتاده و دفاع از آن ممکن نیست. || گوشه نشین. ( ناظم الاطباء ) :
منقطع از خلق نی از بدخویی
منفرد از مرد و زن نی از دویی.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 168 ).
|| ساده و مفرد و بی آمیزش. || کمیاب و نادر. ( ناظم الاطباء ). || نزد علمای عربیت ، لفظی است که برای واحد وضع شده باشد خواه علم باشد خواه غیر آن. مقابل مشترک. || نزد فقها، کسی که به تنهایی نماز گزارد نه با جماعت. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).منفرد. [ م َ رِ ] ( اِخ ) یا «منفروا» ( 1232-1266م. ) پادشاه سیسیل از سال 1258م. تا سال 1266 م.او پسر قانونی امپراتور فریدریک دوم بود و در مقابل حمله شارل اول به قلمروش مقاومت کرد. ( از لاروس ).
منفرد. [ م َ رِ ] (اِخ ) یا «منفروا» (1232-1266م .) پادشاه سیسیل از سال 1258م . تا سال 1266 م .او پسر قانونی امپراتور فریدریک دوم بود و در مقابل حمله ٔ شارل اول به قلمروش مقاومت کرد. (از لاروس ).
منفرد. [ م ُ ف َ رِ ] (ع ص )تنها. (آنندراج ) (غیاث ). تنها و مجرد و یکه و یکتا.(ناظم الاطباء). یگانه . فرد : آن مجتهد طریقت آن منفرد حقیقت ... از ائمه ٔ وقت بود. (تذکرةالاولیاء عطار چ کتابخانه ٔ مرکزی ج 2 ص 255). || ممتاز. مشخص . شاخص : مرزبان ... از همه ٔ برادران به فضیلت فضل منفرد بود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 12). هر مرکبی را حکمی و خاصیتی و هیئتی بود که بدان متخصص و منفرد باشد و مشارکت نبود. (اخلاق ناصری ).
- منفرد افتادن ؛ جدا افتادن . ممتاز شدن . مشخص شدن : هر یک به بساطت خویش از دیگری منفرد افتاد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 98).
- منفرد گردانیدن ؛ جدا کردن . ممتاز کردن : یکی را از دیگر منفرد نگرداند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 166).
|| جداگانه . علی حده . مستقل : بعد از این فصلی منفرد در ذکر آن ایراد خواهد رفت . (مصباح الهدایه چ همایی ص 321). || در اصطلاح شطرنج ، حالت پیاده ای که از پیاده ٔ دیگر جدا افتاده و دفاع از آن ممکن نیست . || گوشه نشین . (ناظم الاطباء) :
منقطع از خلق نی از بدخویی
منفرد از مرد و زن نی از دویی .
|| ساده و مفرد و بی آمیزش . || کمیاب و نادر. (ناظم الاطباء). || نزد علمای عربیت ، لفظی است که برای واحد وضع شده باشد خواه علم باشد خواه غیر آن . مقابل مشترک . || نزد فقها، کسی که به تنهایی نماز گزارد نه با جماعت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- منفرد افتادن ؛ جدا افتادن . ممتاز شدن . مشخص شدن : هر یک به بساطت خویش از دیگری منفرد افتاد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 98).
- منفرد گردانیدن ؛ جدا کردن . ممتاز کردن : یکی را از دیگر منفرد نگرداند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 166).
|| جداگانه . علی حده . مستقل : بعد از این فصلی منفرد در ذکر آن ایراد خواهد رفت . (مصباح الهدایه چ همایی ص 321). || در اصطلاح شطرنج ، حالت پیاده ای که از پیاده ٔ دیگر جدا افتاده و دفاع از آن ممکن نیست . || گوشه نشین . (ناظم الاطباء) :
منقطع از خلق نی از بدخویی
منفرد از مرد و زن نی از دویی .
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 168).
|| ساده و مفرد و بی آمیزش . || کمیاب و نادر. (ناظم الاطباء). || نزد علمای عربیت ، لفظی است که برای واحد وضع شده باشد خواه علم باشد خواه غیر آن . مقابل مشترک . || نزد فقها، کسی که به تنهایی نماز گزارد نه با جماعت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
فرهنگ عمید
۱. تنها، یکه.
۲. یگانه، بی همتا.
۲. یگانه، بی همتا.
فرهنگ فارسی ساره
یگانه، تکین، تکتا
پیشنهاد کاربران
تک و تنها
انفرادی
تک، یگانه، تنها، بی مانند، تکتا، تکین، فرد
تک یگانه تنها بی مانند تکتا تکین
تک یگانه تکین تکتا تنها بی مانند
کلمات دیگر: