کلمه جو
صفحه اصلی

مفروض


مترادف مفروض : فرضی پنداشته، تصورشده، فرض شده، واجب، واجب شده

فارسی به انگلیسی

supposed, assumed, given, granted

supposed, given, granted


given


مترادف و متضاد

assumed (صفت)
مفروض

supposed (صفت)
مفروض

granted (صفت)
مفروض

فرضی‌پنداشته، تصورشده


واجب، واجب‌شده


۱. فرضیپنداشته، تصورشده
۲. فرضشده
۳. واجب، واجبشده


فرهنگ فارسی

فرض کرده شده، آنچه خداوندبربندگان فرض وواجب نموده
( اسم ) ۱ - فرض کرده تصور شده . ۲ - آنچه خدا بر بندگان فرض و واجب کرده .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] ۱ - (اِمف . ) واجب کرده شده . ۲ - (ص . ) فرض شده .

لغت نامه دهخدا

مفروض. [ م َ ] ( ع ص ) واجب و فریضه کرده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || فرموده ٔخدای. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). آنچه خدا بر بندگان خود واجب ساخته است. ( از اقرب الموارد ). || فرض کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). فرض شده. مُتَصَوَّر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || سوفار کرده و رخنه کرده شده از هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || بریده کرده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بریده بریده کرده. قوله تعالی : لاَ َٔتخذن من عبادک نصیباً مفروضاً؛ ای مقتطعاً محدوداً. ( ناظم الاطباء ). مقطوع محدود. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ عمید

فرض شده، واجب.

پیشنهاد کاربران

مفروض در علوم متفاوت به معنای واقع شده است.

فرض شده

مفروض ( فرض شده ) ( واقع شده ) ( ثابت شده )


کلمات دیگر: