کلمه جو
صفحه اصلی

مغفور


مترادف مغفور : آمرزیده، بخشوده، مبرور، مرحوم

برابر پارسی : آمرزیده، بخشوده

فارسی به انگلیسی

forgiven

مترادف و متضاد

آمرزیده، بخشوده، مبرور، مرحوم


فرهنگ فارسی

آمرزیده شده
( اسم ) آنکه گناهش بخشوده شده آمرزیده : [ عن قریب ساعیان قتل آن شاهزاده مغفور و قاتلان او هر یک ببلایی گرفتار آمدند . ) ( عالم آرا . چا . امیر کبیر . ۲٠۱ ) جمع : مغفورین .
به معنی مغفار است جمع مغافیر

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) آمرزیده شده .

لغت نامه دهخدا

مغفور. [ م َ ]( ع ص ) آمرزیده شده. گناه پوشیده شده. ( آنندراج ). آمرزیده شده. ( ناظم الاطباء ). آمرزیده. خدابیامرز. عفوشده. بخشوده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
خود نکردم گنه وگر کردم
هست اندر کرم گنه مغفور.
مسعودسعد.
مجلس او بهشت شد که در او
گنه بندگانش مغفور است.
مسعودسعد.
پیش خشم او اجل ترسان و لرزان بگذرد
پیش عفو او گنه معفو و مغفور آمده ست.
جمال الدین عبدالرزاق ( دیوان چ وحید دستگردی ص 70 ).
برِ عدلت ستم مقهور و مخذول
برِ حلمت گنه معفو و مغفور.
جمال الدین عبدالرزاق ( دیوان ایضاً ص 183 ).
ساعیان قتل آن شاهزاده مغفور و قاتلان او هر یک به بلایی گرفتار آمد. ( عالم آرا ).
- مغفور شدن ؛ بخشیده شدن. آمرزیده شدن. مورد عفو واقع شدن :
جز به پرهیز و زهد و استغفار
کار ناخوب کی شود مغفور.
ناصرخسرو.

مغفور. [ م ُ ] ( ع اِ ) به معنی مغفار است. ج ، مغافیر. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به مغفار شود.

مغفور. [ م َ ](ع ص ) آمرزیده شده . گناه پوشیده شده . (آنندراج ). آمرزیده شده . (ناظم الاطباء). آمرزیده . خدابیامرز. عفوشده . بخشوده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
خود نکردم گنه وگر کردم
هست اندر کرم گنه مغفور.

مسعودسعد.


مجلس او بهشت شد که در او
گنه بندگانش مغفور است .

مسعودسعد.


پیش خشم او اجل ترسان و لرزان بگذرد
پیش عفو او گنه معفو و مغفور آمده ست .
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 70).
برِ عدلت ستم مقهور و مخذول
برِ حلمت گنه معفو و مغفور.

جمال الدین عبدالرزاق (دیوان ایضاً ص 183).


ساعیان قتل آن شاهزاده ٔ مغفور و قاتلان او هر یک به بلایی گرفتار آمد. (عالم آرا).
- مغفور شدن ؛ بخشیده شدن . آمرزیده شدن . مورد عفو واقع شدن :
جز به پرهیز و زهد و استغفار
کار ناخوب کی شود مغفور.

ناصرخسرو.



مغفور. [ م ُ ] (ع اِ) به معنی مغفار است . ج ، مغافیر. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به مغفار شود.


فرهنگ عمید

آمرزیده شده.


کلمات دیگر: